رفتن به محتوای اصلی

جلسه پانزدهم

جلسه 15

1 . 8 . 1403

فهرست مطالب

اصل اول: حجیت نهایی عقل 1

اصل دوم: ابتنای دین بر اصول بین و مشترک 1

اصل سوم: نیازمندی اصول پایه به تنبیه به صورت فی الجمله 1

ادله اصل سوم 2

اصل چهارم: محدود نبودن اصول پایه عقلی 3

اصل پنجم: استناد مستقیم به وحی پس از تصدیق نبی 4

اصل ششم: حضور عقل در تعالیم وحی 4

ادله اصل ششم 5

کارکرد وحی هنگام تشکیک عقل در آن 5

اصل هفتم: نقش وحی در هنگام تعارض ادله عقلی و نبود نص صریح 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر کسی این هشت اصل را بپذیرد و مدلل کند، در نهایت باید این نظریه را در خصوص کلام با مختصات خودش بپذیرد.

اصل اول: حجیت نهایی عقل

پایه تفکر و تکلم در دین حجیت عقل است. اگر کسی حجیت عقل را نپذیرد نمی تواند وارد دانش کلام شود. و عقل 4 ویژگی دارد . تمام علمای امامیه در این اصل اشتراک نظر دارند حتی اخباریان افراطی هم این را قبول دارند.

در نقطه مقابل ظاهر کلام سلفیه اهل سنت یا برخی از ایشان که خود را منسوب به سلف می دانند، انکار این اصل است. اینکه عقل اصول پایه ای دارد که میزان است، از سلفیه بدست نمی اید.

 

اصل دوم: ابتنای دین بر اصول بین و مشترک

این اصول اولیه اولاً باید بین و روشن باشد و ثانیاً بین عقلاء مشترک باشد.

تتمه: در اصول بعدی خواهیم گفت که این منافاتی ندارد با اینکه پاره ای از اصول عقلی بین نباشد یا مشترک نباشد. بلکه اصل دوم به دنبال آنست که بنیادهای عقلی فهم دین از منظر کلامی باید بین و روشن باشد. ادله اش دین شناختی بود نه معرفت شناختی.

 

اصل سوم: نیازمندی اصول پایه به تنبیه به صورت فی الجمله

همین اصول بین علی رغم اشتراک بین بشر، لزوما بالفعل در ذهن همگان نیست. نگاه مناطقه و فلاسفه ظاهرا اینست که بدیهیات نزد همه انسان ها حاضر است. و هر انسانی در هر سطحی مواجهه کند، آن بدیهیات را بالفعل می فهمد. پس در اصل دوم می گوییم باید در دسترس همگان باشد، ولی نیازی نیست بالفعل باشد، بلکه ممکن است نیاز به تذکر و تنبیه داشته باشد. در برخی موارد نیاز به عامل خارجی دارد. عامل خارجی تعلیم نمی کند، بلکه زمینه ای ایجاد می کند که انسان ها بالفعل به این اصول واقف شوند.

این نکته متاسفانه مورد توجه حتی اخباریان قرار نگرفته و کسانی مثل امین و شیخ حر و سید بن طاووس می گویند این اصول فطری و مشترک است، ولی نمی گویند ممکن است نیاز به عامل بیرونی داشته باشد. لذا یکی از مواضع دخالت وحی و اثر و نص در حوزه تفکر دینی همینجاست. و نص برای تنبیه به اصول پایه عقلی مداخله می کند.

حال سوال می شود: چگونه ممکن است انسان این احکام را بالفعل نداشته باشد؟

پاسخ: عواملی همچون غفلت و شبهه و شهوت و اینکه ذاتا پوشیده هستند.

الان نسبت به اصل تناقض و علیت در منطق جدید و فلسفه غرب و ... اشکال و شبهه می کنند.

گاهی شهوت مانع می شود و انسان ها تمایل ندارند زیر بار اصولی بروند. معمولا انسان ها زیر بار حسن عدل نمی روند بخاطر شهوت.

اساسا معقولات بنیادین بشر چون در درون فطرت و عقل انسان قرار داده شده، ذاتاً پنهان است، به تعبیر روایات دفینه است. گنجینه است، هست ولی نوعی پوشیدگی دارد. این جزء طبیعت انسان است.

حاصل آنکه روشن بودن اصول اولیه با نیازمندی آنها به تنبیه منافاتی ندارد و یکی از منبهات، ادیان الهی اند.

حتی تنبیه ممکن است نسبت به اصل اول صورت گیرد.

ادله اصل سوم

  1. وجدان : هر کسی به خودش و جامعه و تاریخ بشری مراجعه کند، می یابد که در زمان یا مکان دیگر انسان هایی این اصل را انکار می کردند و لذا نیاز به تنبیه دارد.
  2. سیره انبیاء: پیامبران الهی از جمله حضرت ابراهیم ع از توحید شروع می کنند. انی لا احبّ الآفلین را می گوید. این همان برهان علیت است. حال انکه علیت بین و روشن است.

امین استرابادی اینجا که می رسد می گوید: این اصول روشن است. همه هم این را قبول دارند و حتی دهریون هم قبول دارند ولی مصداقش را طبیعت می دانند.

پاسخ: ما که دنبال مبدئیت طبیعت نبودیم. اصل علیت برای اثبات توحید کافی نیست و نیاز به تنبیه الهی وجود دارد. همین کلام امین ادلّ الدلیل است بر اینکه برهان عقلی نیازمند منبه بیرونی است.

  1. روایات فراوان در حد تواتر و فوق تواتر وجود دارد که نسبت عقل بدیهی و حرکت انبیاء را تبیین می کنند:

الف) خطبه اول نهج البلاغه: لیستأدوهم میثاق فطرته و لیثیروا لهم دفائن العقول. قرار است عقل را اثاره کنند. عقل چیز هایی دارد باید اثاره شود.

ب) روایت 12 کتاب عقل و جهل از هشام: ان لله علی الناس حجتین ظاهرة و باطنة . قبل از این فقره حضرت می فرمایند: ما بعث الله انبیائه و رسله إلی عباده إلا لیعقلوا عن الله. حصر شاید اضافی باشد، ولی حصر می شود در «عقل عن الله» این کلید واژه در روایات دیگر هم هست. یعنی در سایه هدایت الهی اندیشیدن و فهم کردن. سخنان شراح در این عبارت را در محل خودش رد کردیم. عقل عن الله یعنی فهمیدن در سایه هدایت الهی.

ج) روایت 20 کتاب عقل و جهل: حجة الله علی العباد النبی و الحجة فیما بین العباد و بین الله العقل. یعنی دو حجت داریم: عقل حجت است به عنوان حجت نهایی. و هر آنچه بین خدا و انسان است، بر محور عقل است. ولی برای اینکه عقل در فهم معقولات خودش فعلیت یابد، نیاز به انبیاء دارد. حجة الله علی العباد پیامبر است.

  1. اجماع امامیه نخستین بر این مدعا: شیخ مفید و کراجکی و شیخ صدوق در کتاب التوحید ذیل باب اعرفوا الله بالله فرموده اند. عبارت شیخ مفید: اتفقت الامامیه علی ان العقل محتاج في علم و نتائجه إلی السمع وأنّه غیر منفکّ عن الوحی الذي ینبّه العاقل علی کیفیة الاستدلال . عقل هم در علم و هم در نتائجش نیاز به سمع دارد. سپس می فرمایند: در این قول ما با معتزله مخالفیم و با اهل حدیث موافقیم. معتزله به عقل بسنده می کردند. ولی شیخ مفید به اتفاق و اجماع اشاره می کنند و مدرکش روایات و آموزه های اهل بیت است.

 

اصل چهارم: محدود نبودن اصول پایه عقلی

ظاهر فرمایشات اخباریان و بزرگان حدیثی ما اینست که گویا مجموعه ای از اصول محدود بنیادین داریم که گویا ثابت و روشن است و هر کس اینها را بفهمد استدلال می کند و به وحی می رسد. مثلا تصدیق به دعوت انبیاء نیاز به 5 اصل عقلی دارد که روشن است. بعد که به وحی رسید، دیگر نیاز به عقل نیست.

در این اصل اشکال ما آنست که این اصول بنیادین عقل محدود به اصول خاصی نیست. می تواند دامنه گسترده ای داشته باشد. گاهی با سه اصل برهان بر اثبات صانع می اوریم. اگر کسی در یکی از مقدمات تردید کند، باید برای تبیین به اصل دیگری تمسک کرد. یا اصل بدیل می اوریم. یا اصل دیگری را برای توضیح همان اصل اول می اوریم. و این دلیل توسعه اصول عقلی در طول تاریخ است.

اگر کسی به روایات اهل بیت در اثبات صانع مراجعه کنند، ادله امام صادق علیه السلام گاها نیاز به تامل دارد و مقدمه استدلال امام علیه السلام به ذهن هر عامی نمی رسد.

یا مثلا اشکالاتی که بر برهان نظم می کنند. ما می گوییم هر نظمی نیازمند ناظم است. ولی اینکه نظم چیست و لم اینکه ناظم می خواهد در چیست، و ان ناظم دقیقاً نظم دهنده چیست، محل سوال است.

در برهان نظم تقریر های مختلفی تا الان امده است.

خلاصه: چون اصول پایه عقلی محدود به حدود معینی نیست که آن را شماره کنیم و بگوییم ای مومنین با این 5 اصل حرکت کنید، بلکه گاهی به 10 اصل یا 20 اصل یا بیشتر یا کمتر نیاز هست، به همین میزان که امکان توسعه اصول اولیه عقل وجود دارد، نقش وحی بیشتر می شود. که لایه های پنهان عقل را نسبت به عقاید روشن تر می کند. متکلم باید برای تنبه به اصول عقلی به وحی مراجعه کند. ای بسا بشر تا کنون به برخی اصول عقلی نرسیده باشد.

استاد مطهری اشاره می کنند به دو مسئله: 1- فطرت با این ابعاد در ادیان گذشته و فلاسفه و ... نیامده و با مراجعه به قرآن دریافت شده است. 2- برهان آیه و ذو الآیه: ایشان منکر آنست که آیات قرآن برهان علیت را گفته باشد. بلک می گوید قرآن کریم از برهان آیه و ذو الآیه استفاده کرده است.

لذا اصول بنیادین عقلی محدودیت ندارد.

متکلم دائم با مراجعه به نصوص و تدبر و فقاهت در نصوص ممکن است اصول جدید بین عقلی را اکتشاف کند. لذا برای پایه گذاری همان اصول بین مشترک متکلم باید به منابع وحیانی مراجعه کند.

ای بسا دلیل و مقدمه ای بیّن که پوشیده است و در لسان انبیاء آمده و دیگران به آن متذکر نشده است.

خیلی از سخنان فلاسفه و متکلمان از اساس حرف انبیاء بوده است.

 

اصل پنجم: استناد مستقیم به وحی پس از تصدیق نبی

در جایی که به دعوت انبیاء رسیدیم و صدقش را با برهان عقلی تمام کردیم، از آن به بعد می توان به وحی مراجعه کرد، و وحی می تواند ماده و منبع کلام باشد، در زمانی که صدق وحی را اثبات کرده باشیم. لذا اهل فلسفه وقتی ذیل روایت یونس بن یعقوب رسیدند، مناظره را حمل بر باب امامت کردند. تنها وجه حضور وحی را در کلام، موضوع تکلم و بحث دیدند که نیاز به استناد به کلام نبی دارد. ولی این خلاف مضمون خود روایت است. زیرا فقط هشام در باب امامت مناظره می کند. و روایات دیگر هم داریم که موضوعش متفاوت است.

پس یکی از وجوه پذیرش عقل در حوزه کلام همین استناد مستقیم و توام با تعبد به وحی است.

 

اصل ششم: حضور عقل در تعالیم وحی

اهل اخبار این اصل را نمی پذیرند و متکلمان هم چیز دیگری اینجا می گویند: در همین مواردی که گفتیم می توان به قول نبی استناد کرد و صدق کلام نبی و قرآن برای استناد کافی است، و دلیل عقلی بر حجیت و ظهور قرآن و سنت آمده است، و اهل بیت بیانی در باب یکی از معارف دینی دارند، آیا باید باب عقل را تعطیل کرد؟

اهل اخبار غالبا به اینجا که می رسند، مثل سید بن طاووس و شهید ثانی و ... انست که وقتی به سرچمشه رسیدیم باید بنوشیم دیگر عقل کاری ندارد. نهایت عقل در خدمت فهم وحی است.

لکن بنظر می رسد اینگونه نیست. خصوصا در دایره دانش کلام نه تفقه صرف. در دایره کلام هنوز جای حضور بحث های عقلی وجود دارد به چند دلیل:

ادله اصل ششم

  1. نصی که در کلام با آن مواجهیم ممکن است از منظر متکلم دچار اشکالاتی باشد. گاهی روایت روشن است و قبول می کنیم. ولی گاهی روایت پیچیده می شود و نیاز به بحث عقلی پیدا کنم به چند وجه: 1- این بحث ها عقلی است و جای حضور وحی نیست. مثل معتزله که می گویند مباحث اعتقادی عقلی است. هرچند گفتیم اینها را می توان از وحی گرفت و مستلزم دور نیست، ولی اگر در رسالت انبیاء معتقد باشم که نبی نیامده جای عقل ما بنشیند؛ باید به وحی مراجعه کرد و ادله ای را از وحی اصطیاد کرد. 2- با نص مواجهه کرده اند ولی دلالتش مشکل دارد 3- ممکن است در سندش تشکیک کند.

کارکرد وحی هنگام تشکیک عقل در آن

اگر متکلم در یکی از نصوصی که در اصل 5 گفتیم بنحوی از انحاء تردید کند، به عقل نیازمند است. حال اگر وارد عقل شد در این موارد، باید بگوید چون روایت محل تردید است و سندش معلوم نیست، کلا کنار بگذارم؟ یا در اینجا هنوز کارکرد وحی را می توانیم داشته باشیم؟ معتقدیم کار کلامی درست اینست که باید وحی را نگه داشت.

در اینجا متکلمان عقل گرا در مواجهه با نصی که کمی محل تردید باشد، کلا ان را کنار می گذارند. ولی از دیدگاه ما حداقل دو کارکرد برای وحی در این موارد وجود دارد که نسبت میان عقل و و حی را در کلام تضمین می کند: 1- آیا اساسا چنین مطلبی که از روایت فهمیده می شود و محل تردید است، آیا تردید در این روایت صحیح است؟ آیا می تواند نص را کلا کنار بگذارد؟ یا باید تردیدش را مورد بررسی قرار دهد. یکی از وجوه تفکر در دین که کار متکلم است، رسیدگی به ادله نقلیه است. در برخی موارد اصلا نصی نداریم. آنجا می گوییم که جایگاه عقل و وحی چیست. ولی در موارد تردید آمیز باید عقل رابکار بگیرد و سند را بررسی بیشتری بکند، شواهد برایش جمع کند.

مثلا مرحوم خواجه طوسی در نقد محصل که فخررازی ایراد به بداء می کند، خواجه می گوید روایتی در باب بداء نداریم، فقط یک روایت هست که معنای دیگری دارد. ظاهرا اینجا نسبت به روایات بداء یا تردید دارند، یا از سر گذرانده اند. یک رویکرد اینست که بگوییم روایت نداریم یا ضعیف است یا مجمل است. این روش صحیح نیست. متکلم باید نصوص را بررسی کند یا به این نتیجه می رسد که این اصول روشن است یا نیست. 2- بررسی کند شاید در نصوص دینی نسبت به همین مدعای محل تردید دلیل عقلی اقامه شده باشد. و کم له من نظیر. بحثی را می بینیم که با عقل سازگار نیست یا سند یا دلالتش مشکل دارد ولی برهان عقلی در نص امده است. لذا می توان گفت کلام در این مقام نیازمند مداخله عقل است.

این سومین کارکرد وحی در حوزه کلام است

 

اصل هفتم: نقش وحی در هنگام تعارض ادله عقلی و نبود نص صریح

در مواردی است که به نص مراجعه می کنیم و مضمون صریح روشن ندارد و سندش مشکل دارد، برهان روشنی هم در نص نیافتم، متکلمان می گویند به عقل مراجعه کنیم. در این امور غالبا این طور است که ادله عقلی متعارض ارائه می شود. زیرا از مسائل بیّن نیست بلکه معمولا خفی است. یک گروه بر یک امر برهان ارائه می کند و طرف مقابل بر نفی آن برهان می اورد. این مسئله از اسماء و صفات مثال دارد تا معاد. از انسان شناسی تا جهان شناسی مثال دارد. یک مدعای دینی مطرح است، برهان درون دینی هم نداریم، شروع به استدلالات عقلی می کنیم. این همان جاییست که بسیاری از بزرگان گفته اند «عقل مشوب به وهم» اینجا عقول صافیه و مستقیمه نیستند.

یک بار می گوییم بر اساس ادله عقلیه منازعه می کنیم و می رویم جلو. در فلسفه هینطور است. ولی در کلام این گونه نیست. فرق متکلم با فیلسوف اینست که می گوید من گزاره ای عقلی را قبول دارم ولی در دایره معرفت دینی است. اگر قبول کنم که دین اسلام حق است و موضع کلامی دارم، پیش فرضم اینست که احتمال دارد در متون دینی در معارفی که مرتبط با موضوع است نکته ای وجود داشته باشد.

لذا وحی در اینجا دو کارکرد دارد: 1- تفقه در دین نیاز است. درست است که دین برهان ندارد، ولی من باید مدعای دین را بدانم. دو دلیل متعارض است. هر گروهی یک نظریه می دهد. پیشاپیش در حوزه تفقه دینی باید نظریه دینی را بدانم به یکی از دو دلیل. یا در بررسی ادله دینی شواهدی را بیابم بر ترجیح یکی از این دو بر دیگری. 2- فرضا متکلم در دلیل عقلی به نتیجه نمی رسد و مسئله برایش حل نمی شود، صوت حتما ولی باید گزارشی از محتوای معارف دینی بدهد.

در اصل هفتم یک مفاد و دلالتی از وحی داریم، ولی سندش یا دلالتش مشکل دارد، باید عقلی فهمید. به ادله عقلی مراجعه می کنیم، جدلی الطرفین است. مراجعه به وحی دو فایده دارد: 1- می توان شاهدی برای یکی از ادله عقلی آورد. 2- اگر ادله تمام نشد، باید گزارشی از محتوای ادله دینی بدهم، و بگویم که ما نمی دانیم یا توقف می کنیم. چون می خواهد مدعای دینی را ذکر کند باید همان مقدار مستفاد از ادله را بیان کند.