جلسه چهاردهم
جلسه 14
30 . 7 . 1403
فهرست مطالب
اصل دوم: ابتنای تفکر دینی بر اصول روشن و مشترک عقل 5
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
نقش وحی در دانش کلام
بحث در باب نقش وحی در دانش کلام بود. اگر کلام را به معنای نظر ورزی و اندیشه ورزی در دین بدانیم، نقش وحی در آن چگونه است؟ چه رابطه ای میان عقل و وحی در دانش کلام برقرار می شود؟
تقریبا از اولین تعاریف دانش کلام تا امروز چه از سوی موافقان و چه از سوی مخالفان، روش دانش کلام عقلی- نقلی معرفی شده است. ولی تقریباً هیچ کس جز همین عبارات به روشنی نگفته که روش عقلی و نقلی چیست و چه نسبت هایی میان عقل و نقل وجود دارد. در این مقام اقوالی که کمتر بیان شده را بیان کردیم و الا اقوال متکلمان و فلاسفه مشاء و ... معمولا روشن است.
باید نسبت عقل و وحی در کلام را مشخص کرد تا بتوان روش شناسی دانش کلام را تعیین کرد و همچنین نسبت کلام با سایر علوم همچون فلسفه را بیان کرد. لذا احساس کردم که در جمع بندی باید به برخی از جزئیات بپردازیم و لااقل فهرستش را بیان کنیم، بعدا که در بحث های بعدی به منابع معرفت و روش شناسی می پردازیم، این را تفصیل می دهیم. این ها بخشی از اصول فقه العقائد است. این بحث بسیار تعیین کننده و جدی است، شاید مهمترین بحث مقدماتی در دانش کلام همین بحث نسبت عقل و وحی در کلام است.
اصول مبین نسبت عقل و وحی
این را ذیل هشت عنوان آورده ایم که در هر محور، هم متعرض به ادله شده ایم و هم اقوال و در نهایت بعد از این 8 محور، می توان یک صورت بندی روشن تری از این بحث پیدا کرد.
اصل اول: حجیت نهایی عقل
اصل اول: در علم کلام (تفکر ورزی در حوزه دین) عقل حجت نهایی است.
زیرا اگر عقل را حجت نهایی ندانیم، اولاً هیچ حجت دیگری قابل اثبات نیست و ثانیاً هیچ گزاره دیگری قابل اثبات نیست. اقسام گزاره ها از نظر معرفت شناختی هیچ ترجیحی ندارند و اگر حجت بیرونی به حجت عقل بر نگردد، این گزاره و نقیضش هیچ تفاوتی برای انسان نخواهند داشت. مادامی که مرجحی برای عقل نسبت به یک گزاره نیاید، عقل به معرفت نمی رسد. به بیان دیگر، این همان چیزی است که قدماء از آن به برهان دور یاد می کردند. که اگر عقل حجیت ذاتی غایی نداشته باشد، مستلزم دور است. هرچیزی که بخواهیم نسبت بدهیم، در نهایت به عقل بر می گردد و اگر حجیت عقل به چیز دیگری برگردد، دور یا تسلسل خواهد شد. متأخرین از این بحث تعبیر می کنند به اینکه انکار حجیت ذاتی عقل خود ستیز است. زیرا گزاره عقل حجت نیست، شامل خودش هم می شود. با این گزاره هم می توان حجیت را از خود این گزاره سلب کرد. این ها براهین مختلف اصل اول است.
ان قلت: برخی مثل سلفیه یا اشاعره با فطرت حل می کنند یا معجزه را می اورند.
قلت: مقصود از عقل قوه مدرکه بشر است. اینکه اسمش چیست، بعدا خواهیم گفت. آیا عقل همان فطرت است، و بگوییم عقل فطری یا فطرت منبع دیگری غیر از عقل است. سیأتی.
اگر کسی بگوید عقل نداریم ولی فطرتی مشترک بین همه انسان ها داریم، فعلا می پذیریم. فعلا بحث ما در مقابل کسی است که میگوید وحی تنها حجت است و بشر هیچ منبع ادراکی مشترک درونی ندارد. ما می گوییم یک منبع مشترک پایه درونی باید بین همه انسان ها باشد. نباید اختصاصی باشد (و الا از اعتبار نظرورزی خارج شده و شخصی می شود.). فعلا اجمالا و ارتکازاً آن چیزی که به عنوان دانش کلام بالمعنی الأعمّ (دانش نظر ورزی و تکلم در باب دین ) نام می بریم عقل در آن حجت غایی و نهایی است و همه گزاره های دینی از نظر معرفت شناختی در نهایت به آن ختم می شوند.
ویژگی های حجیت نهایی عقل
حداقل دو ویژگی اصلی دارد: 1- ذاتیت 2- استقلالیت
حجیت ذاتی در مقابل حجیت تبعی و غیری است. به عبارت دیگر عقل حجیتش غایی است و ذاتی به این معنا که حجیتش را از امر دیگری اخذ نکرده است. لازمه غایی بودن و نهایی بودن حجیت عقل، ذاتی بودن حجیت آن است. چون اگر از چیز دیگری حجیت را اخذ کند، مستلزم دور یا تسلسل است.
حجیت استقلالی در مقابل حجیت مقارن است. برخی می گویند عقل حجیتش را از جای دیگری نمی گیرد، ولی حجیتش استقلال ندارد الا اینکه وحی مقارنش بیاید. اقتضاء حجیت غایی عقل استقلال است. حجیت عقل از ان جهت که عقل است، نمی تواند وابسته به حجت دیگری باشد.
غیر از این دو ویژگی اصلی، دو ویژگی هم از تبعات حجیت نهایی عقل است: 3- اطلاق 4- عمومیت
حجیت عقل مطلق است و مقید به محدوده خاصی نیست. نمی توان گفت عقل در جایی حجت نیست و جایی حجت هست. تبعیض در حجیت عقل مستلزم نفی حجیت عقل است بالمرة. زیرا این تبعیض یا به امری داخل عقل برگردد، که خود عقل است و حجیتش قید نشده و خودش محدودیت دارد، و اگر به خارج برگردد، معلوم است که حجت دیگری حاکم بر حجیت عقل است و با حجیت غایی عقل سازگار نیست.
همچنین عقل عمومیت دارد و اختصاصی نیست. حجیت عقل اختصاصی به عقل نخبگان و فلاسفه و متکلمان ندارد. حجیت عقل نسبت به اهل عقل و عاقلان عمومیت دارد. نمی تواند عقل در جایی باشد و جایی نباشد. بله ممکن است کسی عقل نداشته باشد، که موضوعا منتفی باشد. فعلا بحث مراتب را نداریم. ولی اگر کسی بگوید ما عقلی داریم مثل عقل قدسی، که هر کس داشته باشد، حجت است و الا نه، این با حجیت غایی و ذاتی عقل سازگار نیست. هرجایی عقل باشد، باید حجت باشد. قرار است این عقل، در ساحت معرفت دینی نقش ویژه ایفاء نماید. مخصوصا با آن نقش ویژه عمومیت حجیت عقل کاملاً روشن می شود. پس در اینجا روشن است که می توان صغرویاً گفت کسی عقل دارد یا نه، صغرویا گفت که عقل در فهم خودش محدودیت هایی دارد. دامنه فهم خود عقل محدود است. و به فهم چیزهایی نمی رسد. این نه با ذاتییت و استقلال و اطلاق و عمومیت عقل منافاتی ندارد. اینجا اصلا عقل ادراک ندارد نه اینکه حجیتش محدود شود. مثل احساس که می گویم حجت است، ولی به یک سری امور دسترسی ندارد. اینجا موضوعا محدودیت دارد.
عقل هرجا باشد، مطلقاً حجت است. پس اگر بعضی عبارات بزرگان بخصوص اصحاب اخباریان موهم این معنا باشد که عقل پایه بشر حجت نیست یا عقل می تواند حجیتش مقید به وحی شود، صحیح نیست.
ادله حجیت نهایی عقل
ادله حجیت ذاتی و غایی عقل:
- عقل
عقل می یابد که اگر حجت نباشد، هیچ چیزی برای او مفهوم نیست. نباید بین هیچ گزاره ای با گزاره دیگر فرق گذارد. عقل بین گزاره ها به خودی خود تساوی می بیند، ولی چون می یابد که داوری نسبت به قضایا دارد و استدلال می کند، یعنی عقل حجیت ذاتی و غایی خود را قبول دارد.
- آیات
سه وجه اثبات حجیت عقل در آیات شریفه آمده است: 1- ارجاع مستمر آیات قرآن به عقل و تعقل. هرجا پای دعوت انبیاء و پذیرش مردم نسبت به دعوت انبیاء است، قرآن به عقل ارجاع می دهد. لعلهم یتفکرون و یعقلون و هاتوا برهانکم 2- قرآن دائم از سیره انبیاء حکایت می کند که ایشان در مواجهه با افراد غیر متدین دائم استدلال عقلی می کنند. لذا در سیره قرآن و انبیاء متکی به عقل است. مثل حضرت ابراهیم که استدلال می کند انی لا احب الآفلین . لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا 3- تصریح به حجیت عقل در آیات متعدد است: لا تقف ما لیس لک به علم، إن السمع و البصر و الفواد کان عنه مسئولاً. علم زمانی می آید که فواد بیاید. این مسئولیت معرفت شناختی است نه مسئولیت حقوقی. فواد در قرآن کریم منبع علم شمرده شده است.
- روایات
روایات خلق عقل که روایت اول کتاب عقل و جهل اصول کافی است. إیاک آمر. إیاک أنهی . إیاک أثیب و إیاک أعاقب. خداوند در امر و نهی و ثواب و عقاب، به عقل خطاب می کند منحصراً.
روایت 20 همین کتاب: ابن سکیت عن الرضا علیه السلام: من الحجة علی الخلق الیوم قال: العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدقه والکاذب علی الله فیکذبه.
حتی شناخت نبی و امام و حجیت آنها هم به عقل بر می گردد. از حجت غایی میپرسد. حضرت عقل را به عنوان حجت نهایی معرفی می کنند.
- اجماع
اجماع فرقه ناجیه بر حجیت ذاتی و غایی عقل مستقر است. فیلسوفان و متکلمان عقل گرا که روشن است، حتی محدثان ما هم این مطلب را قبول دارند.
به عنوان مثال صاحب حدائق در الدرر النجفیه در یکی از دره ها با عنوان بحث از تقدیم عقل بر نقل، می گویند مشهور آنست که عقل بر نقل مقدم است. سپس به قول سید نعمت الله جزائری استناد می کنند و بعد مخالفت می کنند. قاعده کلی تقدیم عقل بر نقل را انکار می کنند. علی رغم اینکه این قاعده را می خواهند بهم بزنند، ولی در پایان عقل فطری خالی از شوائب اوهام را مقدم بر نقل می دانند. ایشان هم که یک رساله را برای انکار کلیت تقدیم عقل بر نقل نوشته اند، در جایی می پذیرند که نقل را باید کنار گذاشت.
علامه مجلسی هم در ابتدای مناهج النجات همین بیان را دارند. مقصود از اوهام قواعد دانشی ظنی و تصورات بشری است. که شیخ حر هم در اثبات الهداة عنوان دادند. صریحا هم می گویند اگر این عقل فطری خالی از شوائب اوهام را نپذیریم، مستلزم دور است.
اصل دوم: ابتنای تفکر دینی بر اصول روشن و مشترک عقل
آغاز اندیشه ورزی در دین، باید با اصول روشن و مشترک عقلی بین انسان ها باشد. این اصول عقلی باید دو ویژگی داشته باشد: 1- از امور پیچیده عقلی و دور از دسترس همگان نباشد که برای دست یافتن به آن باید مقدمات و مراحلی را طی کرد 2- باید مشترک بین انسان ها باشد. آن اصولی که پایه شناخت و معرفت دینی است، اصول عقلی ای هستند که از این دو ویژگی برخوردارند: بیّن بوده و نیاز به مقدمات نداشته باشد، و هر بشر عاقلی به آن دسترسی داشته باشد.
این همان چیزی است که اخباریان و محدثان تکرار می کنند. که بهترین بیانش در کلام سید بن طاووس است و ادله کشف المحجة برای اثبات این مدعاست. شهید ثانی هم همین مسلک را رفته و دیگران هم که همین مسلک را قبول دارند، عین عبارات سید را اورده اند.
ادله اصل دوم
در مجموع 5 دلیل از کلمات سید بن طاوس استفاده می شود بر لزوم بیّن و مشترک بودن اصول پایه عقلی معرفت دینی
تذکر: برخلاف اصل اول که استدلالش معرفت شناختی بود، اینجا استدلال دین شناختی است. از حجیت ذاتی عقل بدست نمیاید که آن اصل، باید بین و مشترک باشد. ممکن است کسی معرفت شناسی عقل پایه داشته باشد ولی مبادی عقل را نیاز به مقدمات طولانی بداند. اگر کسی ویژگی های چهارگانه عقل را بپذیرد، لزوما این دو قید بین و همگانی را نمی پذیرد. این دو ویژگی الزام دین شناختی دارند، نه معرفت شناختی. تمام 5 دلیل سید بن طاوس دین شناختی است نه معرفت شناختی.
این ادله دو پیش فرض در دین شناسی ادیان الهی دارند که الزام می کند به اصل دوم:
ویژگی اول: ادیان الهی که محورشان ارائه سعادت انسانی است و غایت دین رساندن انسان به سعادت است، این را برای همه انسان ها می خواهند. برخلاف مکاتب فلسفی و علمی آکادمی درست نکردند مثل افلاطون که بالای اکادمی اش نوشت هر کسی ریاضیات نخوانده وارد نشود. ادیان الهی خطابشان به ناس بوده است. دین برای عموم انسان ها آمده و چون پیام حداقلی ادیان الهی برای همه انسان هاست، پس عقلی که مبنای شناخت دینی است، باید مشترک بین همه انسان ها باشد و جوری باشد که همه انسان ها بفهمند. و اگر انبیاء با زبانی سخن بگویند که مردم نفهمند، نقض غرض خواهد شد. خواست سعادت حداقلی برای همه انسانها.
ویژگی دوم: ادیان الهی معتقدند که انسانها در مواجهه با پیام انبیاء و درک آن باید ایمان بیاورند. یک مکتب نظری می گوید من درس می دهم بروید مباحثه و مطالعه کنید و انظار را بررسی کنید و در نهایت اگر قولم را درست یافتید، تصدیق کنید. ولی انبیاء می گویند انقدر مسئله واضح است که پس از ابلاغ مطالبه ایمان می کنند به صورتی که اگر کسی دعوت را بشنود و نکول کند، قبیح خواهد بود. مطالبه ایمان بعد از ارائه پیام های اولیه زمانی صحیح است که دین بر پایه اصول عقلی بین و مشترک ارائه شده باشد. اگر قرار است بگویم الان روز است، مطلب پیچیده ای نیست که نیازمند بررسی و تعملات و تأملات عقلی باشد.
از این دو ویژگی ادیان بدست می آید که اصول عقلی معرفت دینی، باید بین و همگانی باشد.
بنده ادله سید را به مبانی دین شناختی برگرداندم. سید اینگونه استدلال می کنند:
دلیل اول: وجدان عقل
بالوجدان وقتی به عقل مراجعه می کنیم اصولی که انبیاء بر آن تکیه می کنند، بیّن و همگانی است، مثل اصل علیت. که حتی بچه هم علیت را می فهمد.
ملاامین استرآبادی شاهدی نقل می کنند که اصل پذیرش خداوند متعال به عنوان مبدأ عالم مشترک است و همه قبول دارند. و الشاهد علی ذلک: دهری ها هم که منکر خدا هستند و مبدأ عالم را دهر می دانند، انها هم اصل علیت را قبول دارند ولی مصداقش را طبیعت می دانند. پس معلوم است این قواعد مشترکند.
دلیل دوم: تکالیف دینی از اغاز بلوغ الزامی است
اگر مقدمات پذیرش دین انقدر سخت و پیچیده باشد، باید بعد از بلوغ یک فرصت از خدا گرفت که بررسی و تحقیق کرد؛ حال انکه این طور نیست. این نشان می دهد که شناخت کلامی و اعتقادی نیازمند تجشم عقل نیست و ادله روشن و همگانی عقلی دارد.
دلیل سوم: عدم معذوریت انسان در نکول از دعوت انبیاء
ظاهر ادله انست که اگر انسان دعوت انبیاء را نپذیرد، معذور نیست.
دلیل چهارم: ارتداد فطری
کسی که بچه مسلمان بوده و در محیط اسلامی زندگی می کرده، اگر از دین برگردد، مرتد فطری است. همین که در محیط اسلامی بزرگ شده و دعوت دینی به گوشش رسیده است کفایت می کند و این چنین شخصی عذری در عدم قبول اسلام ندارد و مرتد فطری است.
همگی به این نکته بر می گردد که اصل دین شناسی انبیاء الهی مبتنی بر اصول عقلی بین و مشترک است. اگر این دو نباشد، هیچ یک از این ها قابل قبول نیست. و مثل سایر مکاتب باید منطق و روش شناسی اش را بیان کند.
بدون نظر