رفتن به محتوای اصلی

جلسه نهم

جلسه 9

21 . 7 . 1403

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

یادآوری؛ دسته بندی روایات ناظر به کلام

 

بحث در باب روایات نهی از تکلم و کلام بود. آنچه که می توان به مشهور بلکه اجماع نسبت داد، تفکیک بین دو دسته از این روایات است: 1- نظر و تفکر و اندیشه ورزی در باب مسائل دینی 2- مناظره و جدال و گفت و گو و بحث در باب مسائل دینی.

این دو دسته روایت کاملا از مجموعه روایات بدست می آید و در فهم این روایات هم بسیار موثر است.

در دسته اول که روایات مربوط به تفکر در باب دین است نیز دو گرایش در فهم این روایات می بینیم: 1- نهی از تفکر به جهت متعلق تفکر و محتوای آنست. 2- موضوع خاصی مد نظر نیست و اصل تفکر و رویکرد نسبت به معارف دینی منع دارد.

در دسته اول که نهی به محتوا و متعلق تعلق گرفته، تقریبا تمام بزرگان امامیه از متکلمان همچون شیخ مفید و محدثان همچون شیخ کلینی و شیخ حر، اتفاق دارند. تنها کسی که ظاهر کلامش بر خلاف دیگران است و گویا این روایات را حمل بر معنای نهی از جهت محتوا و متعلق نمی کند، مرحوم صدوق است که هم در اعتقادات و هم در توحید روایات را حمل بر نهی از جدال و مناظره می کند نه نهی از تفکر به جهت محتوا و موضوع تفکر.

دسته دوم روایات نهی از تفکر که به جهت اشکال در روش آنست، مثل سید بن طاووس و شهید ثانی روایات را بر این معنا حمل کرده اند. حال آنکه ظاهر عبارات مرحوم کلینی حمل روایات نهی بر جهت موضوع است نه روش. زیرا گفتند: النهی عن الکلام في الکیفیة. ولی سید و شهید ثانی همه روایات دسته اول را حمل بر نهی روشی کرده اند به این بیان که روش متکلمان در باب معارف دینی ممنوع است.

ما می گوییم: نه انحصار برداشت کلینی که ظاهرا نهی را منحصر در محتوا می دهند صحیح است و نه ظاهر سید و شهید ثانی که نهی را به روش اختصاص می دهند، صحیح است. بلکه باید بین هردو جمع کرد.

به جهت اختصار در مقدمات به تمامی روایات اشاره نمی کنیم، بلکه هر یک روایتی که اینجا می گوییم ممکن است نظائری هم داشته باشد.

مرور روایات ناظر به هر دسته

روایات ناظر به معنای اول از دسته اول: نهی از تفکر در موضوع خاص

ِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: دَعُوا التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تَبْلُغُهُ الْأَخْبَارُ.

إیاکم و التفکر في الله

در این دو روایت مطلق تفکر در الله نهی شده است.

برخی روایات هم مقید به ذات شده : من أفکر في ذات الله تزندق

در برخی روایات ذات مقابل عظمت قرار گرفته است مثل روایت 17 توحید صدوق : إیاک و الکلام في الله تکلموا في عظمته ولا تکلموا فیه

روایات دیگری عظمت خدا را روشن می کند. مثل روایت 20 توحید : إیاکم و التفکر في الله ولکن إذا أردتم أن تنظروا إلی عظمة الله فانظروا في عظم خلقه. معلوم می شود که تفکر در عظمت خدا به معنای تفکر در عظمت ذات او نیست. پس تفکر در عظمت خدا از آن جهت که به ذات بر می گردد ممنوع است. بلکه تفکر در عظمت الهی به معنای تفکر در عظمت خلق الهی و افعال اوست.

در روایات دیگر آمده که عقل انسان به عظمت خدا نمی رسد و باید در عظمت خلق فکر کند.

برخی روایات به صراحت گفته اند که در باب صفات خداوند تفکر ممنوع است، در مدخل اسماء و صفات در دانش نامه امام علی ع مفصل روایاتش را نقل کرده ایم:

همچون: فلا تدرک العقول وأوهامها ولا الفکر و خطراتها واللب و أذهانها صفته

أوهام و عقول یعنی جهاتی از عقل که مصادیق و موارد را درک می کند.

وهمچون: إن الله تبارک و تعالی لا تقدّر قدرته و لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه علمه و لا مبلغ عظمته

این روایات در باب صفات الهی است. و صفات الهی محل تفکر و تعقل نیست.

 

همچنین در افعال الهی هم نهی از تفکر داریم ، لکن افعالی که جنبه غیبی دارند و از دسترس عقل بیرونند. چراکه در این حوزه هم انسان به حقیقت افعال الهی دست نمی یابد. مقاله ای در باب ممنوعیت تعقل عقل نسبت به افعال چاپ شده است.

همچون: حار في ملکوته عمیقات التفکیر وانقطع دون الوصول في علمه جوامع التفسیر ... و حال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب . نزد غیب مکنون خدا حجاب هاییست که تاهت في أدنی أدانیها العقول.

ملکوت خدا در روایات اهل بیت به معنای ابعاد غیر مرئی و غیر محسوس و غیر مادی عالم است. ملکوت آسمان و زمین عرش و کرسی و حقائقی از این دست است.

هرجا پای ذات الله سبحانه و صفات و افعال الهی از ان جهت که فعل خداست، تکلم و تفکر ممنوع است. افعال الهی هم دو جهت دارد: 1- یلی الربی: خدا چه می کند. این را نمی دانیم. حقیقت فعل خداوند هم در محدوده ممنوعیت تفکر است. 2- یلی الخلقی: آنچه از فعل خدا ظاهر می شود و جهت حاصل مصدری است. در این مرتبه هم عقل به حقائق غیبی راه ندارد.

خود این روایات دو دسته اند: اساسا درک ذات الهی ممنوع است. مقصود اثبات وجود خداوند نیست. ما میتوانیم وجودخدا و علم خدا را اثبات کنیم. بلکه حقیقت علم خدا و رابطه آن با ذات و قدرت را نمی توان تفکر و تصور کرد. ذاتاً ورود در این عرصه ممنوع است. زیرا گفته اند شناخت عقل از طریق حد و احاطه است و چیزیکه قابل احاطه عقل و حد خوردن عقلی نیست، نمی تواند به عقل شناخته شود. تا چیزی عقل به آن احاطه نیابد، درکش امکان پذیر نیست.

شناخت عقلی در روایات 5 ویژگی دارد: حد، احاطه، ضبط، تقدیر،

لاتضبطه العقول، لا تقدره العقول (کارکرد عقل از طریق تقدیر و اندازه گیری است. محال ذاتی است که عقل چیزی را که اندازه ندارد تقدیر کند. بله می تواند از طریق اثار اثباتش کند.)

مورد پنجم؟

 یکی از مصادیق فعل الهی که منهی عنه است، مسئله قدر است. مثل روایت امیرالمومنین علیه السلام:

3- أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عَنْتَرَةَ الشَّيْبَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع بَحْرٌ عَمِيقٌ‏ فَلَا تَلِجْهُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكْهُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَكَلَّفْهُ‏[1]قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمَّا إِذَا أَبَيْتَ فَإِنِّي سَائِلُكَ أَخْبِرْنِي أَ كَانَتْ رَحْمَةُ اللَّهِ لِلْعِبَادِ قَبْلَ أَعْمَالِ الْعِبَادِ أَمْ كَانَتْ أَعْمَالُ الْعِبَادِ قَبْلَ رَحْمَةِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ بَلْ كَانَتْ رَحْمَةُ اللَّهِ لِلْعِبَادِ قَبْلَ أَعْمَالِ الْعِبَادِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قُومُوا فَسَلِّمُوا عَلَى أَخِيكُمْ فَقَدْ أَسْلَمَ وَ قَدْ كَانَ كَافِراً قَالَ وَ انْطَلَقَ الرَّجُلُ غَيْرَ بَعِيدٍ ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ بِالْمَشِيَّةِ الْأُولَى نَقُومُ وَ نَقْعُدُ وَ نَقْبِضُ وَ نَبْسُطُ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ إِنَّكَ لَبَعْدُ فِي الْمَشِيَّةِ[2]أَمَا إِنِّي سَائِلُكَ عَنْ‏ ثَلَاثٍ لَا يَجْعَلُ اللَّهُ لَكَ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْهَا مَخْرَجاً أَخْبِرْنِي أَ خَلَقَ اللَّهُ الْعِبَادَ كَمَا شَاءَ أَوْ كَمَا شَاءُوا فَقَالَ كَمَا شَاءَ قَالَ ع فَخَلَقَ اللَّهُ الْعِبَادَ لِمَا شَاءَ أَوْ لِمَا شَاءُوا فَقَالَ لِمَا شَاءَ قَالَ ع يَأْتُونَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَمَا شَاءَ أَوْ كَمَا شَاءُوا قَالَ يَأْتُونَهُ كَمَا شَاءَ قَالَ ع قُمْ فَلَيْسَ إِلَيْكَ مِنَ الْمَشِيَّةِ شَيْ‏ءٌ[3].

التوحيد (للصدوق)، ص: 366

 

 

بزرگان این روایت را نهی از مطلق بحث از قدر دانسته اند. مثل شیخ صدوق و شیخ حر در فصول مهمه که نهی از تکلم در قدر و الترغیب در بحث از بداء.

ولی این برداشت صحیح نیست. همانطور که این روایت نهی از قدر شده، روایات بسیاری درباب قضا و قدر داریم که به مراتب بیشتر از باب بداء است. از روایات معلوم است که مقصود از این نهی، نهی از تفکر در حقیقت قدر است که سرّ الله است. قدر هم دو جنبه دارد: 1- ظهور قدر که روایات مفصل از این جنبه بحث کرده اند. و اتفاقا تشویق به این بحث شده است و ائمه در سوالات به این قسمت پاسخ می دهند. 2- جنبه یلی الربی و اینکه خدا چرا و چگونه تقدیر کرده است سرّ الله است و عقل نمی تواند در آن تفکر کند.

تفکیک بین قضا وقدر و باب بداء نسبت به تفکر صحیح نیست. آنچه مرتبط با فعل خدا از جنبه ذات و صافتش است، تفکر در ان صحیح نیست ولی تفکر در جنبه یلی الخلقی فعل الهی صحیح است.

ان قلت: این روایت قبل از جنگ است و شاید نهی از آن به جهت موقعیت زمانی باشد

قلت: اولا روایت نهی از تکلم در قدر مختص به این روایت نیست. ثانیاً لسان این روایت هم ناظر به موقعیت نیست. بلکه تعلیل حضرت انست که سر الله فلا تتکلفه

 

روایات نهی از ما فوق العرش و جواز تفکر در مادون العرش.

این تقسیم هم در پاره ای از روایات امده است:

قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ‏ إِذَا انْتَهَى‏ الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا- وَ تَكَلَّمُوا فِيمَا دُونَ‏ الْعَرْشِ‏ وَ لَا تَكَلَّمُوا فِيمَا فَوْقَ الْعَرْشِ، فَإِنَّ قَوْماً تَكَلَّمُوا فِيمَا فَوْقَ الْعَرْشِ فَتَاهَتْ عُقُولُهُمْ حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ كَانَ يُنَادَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ- فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ يُنَادَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْه‏

 

عرش مقام تدبیر الهی و علم الهی است.

پس خود عرش چه می شود؟ ما فوق عرش خداوند است یعنی ذات و صفات و افعال. ثم استوی علی العرش. فوق عرش خود خداست. عرش هم محیط بر اسمان و زمین است. یعنی در نظام هستی آسمان و زمین یم توان تفکر کرد. در این روایت نسبت به خود عرش ساکت است.

کرسی و عرش اذا افترقا اجتمعا و اذا اجتمعا افترقا است. کرسی قدرت و عرش علم است. عرش و کرسی مقام کمالات الهی است. جهت قدرت را کرسی گفته اند. وسع کرسیه السماوات و الارض.

 

روایت دیگر: تکلموا في خلق الله و لا تتکلموا في الله

اگر عرش هم خلق الله باشد، تکلم در آن جایز است. هرچند در قرآن خلق عرش نگفته است.

روایت سوم: تکلموا في کل شیء و لا تتکلموا في الله.

این حصر دوتاست: در هر چیزی می توان تکلم کرد جز خداوند. متعال. پس در باب عرش هم می توان تکلم و تفکر کرد.

ان قلت: پس چطور این روایت با روایات نهی از تفکر در غیبیات جمع می شود

قلت:

دو احتمال هست: 1- جنبه های منهی عنه جنبه یلی الربی است که از اسرار و غیب است. 2- نهی از تکلم از جنبه های غیبی مطلق نیست.

در روایات دو نهی از تفکر داریم: 1- ذاتی : برای همه انسانها و عقول است حتی پیامبر اکرم هم نمی تواند در این زمینه ها تفکر کند. 2- نسبی : نهی از تفکر نسبت به مخاطب صورت گرفته است. افراد عادی نمی توانند بفهمند. در باب عرش نبی اکرم ص می فهمد و تعقل می کند ولی برای مردم تعقل جایز نیست.

 

روایات کیفیت:

همچون: من نظر في الله کیف هو فقد هلک. مرحوم کلینی از این روایات عنوان باب را انتخاب کرده اند.

وهمچون: من فکر فی الله کیف کان هلک.

بحثی اینجا هست: کیفیت یعنی چه؟ محدثان ذیل روایت بحث کرده اند. برخی گفته اند کیفیت غیر از تفکر در خود ذات است و به معنای چگونگی ذات است.

ولی در جای خود (باب صفات) گفتیم کیف هو، تفکر در ذات را هم شامل می شود. بله تفکر در اثبات ذات، تفکر در کیفیت نیست. ولی تفکر در چگونگی ذات تفکر در کیفیت است. حقیقت ذات، حقیقت ارتباط ذات و صفات همگی بحث از چگونگی است.

روایاتی که می گوید ذات هم مغایر این نهی از تفکر در کیفیت نیست. بلکه ذات در ان روایات مقابل خلق است.

لذا واژه های ذات الله و کیف هو، نباید رهزن شود. بلکه در ادبیات اله بیت علیهم السلام همه روایات نهی ازتفکر موضوعی، ناظر به ذات الهی و هر انچه به این ها مرتبط می شود، است.

ان قلت: تفکر در آیات و روایت چطور؟

قلت: اگر روایات ارشاد به یک معرفتی است که میتوان و باید دریافتش، تفکر اشکال ندارد.

ولی اگر روایتی داشته باشیم (که نداریم) که در باب کیفیت و ذات سخن گفته باشد، تفکر اشکال دارد.

مثل روایت ذاته اثباته، یا ذاته حقیقته، حضرت هم همین رویه را رفته اند. بحث در باب ذات نیست. این بیان یعنی ذات همان حقیقت است. من نمی خواهم ذات را با چیز دیگری متمایز کنم، که بعد اتحاد ایجاد کنم.

اسماؤه تعبیر: حتی اسم خدا هم کاشف عقلی نیست. بلکه خداوند را به غیر عقل می شناسیم و از طریق اسماء از او تعبیر می کنیم.

نهی از تکلم در روایات در پاره ای از روایات به معنای نهی از تفکر در ذات و صفات و افعال یا حقائقی که حجاب و ستر غیب دارد، است. اینها جای تفکر و تکلم نیست.

روایات ناظر به معنای دوم از دسته اول: نهی از روش تفکر

این روایات نهی از تفکر به جهت محتوا نیست، بلکه به جهت روش و شرائط تفکر و تکلم است.

مضمون این روایات انست که: خداوند برخی از علوم را به انسان ها تکلیف نکرده است. تکلم در ساحتی که انسان مکلف نیست، جایز نیست. در شروح مختلف بیان خوبی نسبت به این روایات نیامده است:

صحیحه ابی عبیده حذاء:

عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا زِيَادُ إِيَّاكَ وَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ‏ الشَّكَ‏ وَ تُحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِي صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ يَتَكَلَّمَ بِالشَّيْ‏ءِ لَا يُغْفَرُ لَهُ يَا زِيَادُ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ حَتَّى انْتَهَى الْكَلَامُ بِهِمْ إِلَى اللَّهِ فَتَحَيَّرُوا فَإِنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيُدْعَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ يُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ.

 

صدر روایت ناظر به خصومات است که جدل و معنای دوم تکلم است. ولی مرحوم مجلسی آن را ناظر به معنای اول تکلم که تفکر باشد، بر یم گردانند. ولی اشکالش انست که این جا خصومت ملازمه با تفکر دارد نه اینکه به معنای ان باشد . جلسه گذشته گفتیم که گاهی یک روایت مشتمل بر هردو معنای تکلم است. خصومت به معنای تفکر نیست بلکه مستلزم انست. حضرت نهی از خصومت یم کنند چراکه مسلتزم تفکری ممنوع است و منع از ان به جهت محتوا نیست بلکه می فرمایند: یورث الشک. و گاهی متکلم حرفی می زند که دیگر قابل بخشش نیست.

روایات نهی از مراء و جدال حد وسطش اخلاقی است و تعلیل به موضوع خاص نشده است ،ولی اینجا نهی را به نهی از روش تعلیل می کنند.

ذیل روایت: انها علمی را که مامور بودند رها کردند، و علمی را که منع شده بودند، وارد شدند و حتی به تکلم در ذات الهی رسیدند.

این روایت هم احتمال دارد ناظر به نهی موضوعی باشد یا روشی. ولی به قرینه سائر روایات شاید روشی باشد.

 

دسته ای از روایات از علم و موضوع سخن نگفته، بلکه بحث و مناقشه در امور دین و حساس را خطرناک می داند:

منها:

ٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ النَّاسَ‏ لَا يَزَالُ‏ لَهُمُ‏ الْمَنْطِقُ‏ حَتَّى يَتَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِذَا سَمِعْتُمْ ذَلِكَ فَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الَّذِي‏ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ.

این نهی از محتوا نیست. بلکه ابژه قرار دادن همه چیز خطرناک است. بحث و گفت وگو در باب هر چیزی خطرناک است. بحث و گفت وگو اگر دامنه اش گسترده شد، کار به جای خطرناک می رسد. تکلم در خدا منهی است ولی مرزی دارد که نباید وارد آن مرز هم شد. روایت قبلی می گوید مکلف به ان نیستیم. اینجا می فرماید هر مسئله ای جای بحث نیست.

ان شاء الله روایات دسته اول را جمع بندی می کنیم تا به دسته دوم برسیم.