جلسه بیست و یک
جلسه 21
14 . 8 . 1403
فهرست مطالب
دسته سوم: روایات ناظر به احتجاج و مجادله در موضع تقیه 4
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه بحث نهی از مخاصمه
روایاتی را که از خصومت با مخالفین نهی شده بود، خواندیم. و روایات خاصه ای بود که مقید به هدایت شده بود. محدثان هم به همین معنا گرفته اند. خصوصا محدثان از قدما که عنوان را مقید به مخاصمه للهدایة گرفته اند. نه مطلق مخاصمه. مخاصمه در مقام هدایت خصم کارساز نیست.
بیان علامه مجلسی و نقد آن
مرحوم مجلسی دو بیان ذیل این روایات در بحار دارند که دو محمل و معنا برای عدم مخاصمه ذکر کرده اند:
- نهی از مخاصمه به جهت تقیه است. کاری که موجب ضرر بر شیعه می شود، نهی شده است. معنای مخاصمه نفی خود مخاصمه نیست بلکه نفی آثار مخاصمه است. لذا اگر مخاصمه ضرر نداشته باشد و نفع داشته باشد، اشکالی ندارد
- مخاصمه در حق کسی است که برای او اثر ندارد. انسان لجوجی است یا کسی است که مواضعی داشته که مخاصمه در او اثر ندارد.
این دو بیان مرحوم مجلسی را نمی توان پذیرفت. روایات مرتبط با تقیه، در جای خود باید بررسی شود. ولی این روایات خاص، نه مفاد خودش این است، ونه بزرگان این چنین برداشت کرده اند.
مفاد این روایات سلب و ایجاب است. اگر برای تقیه بود، نباید مقابلش می فرمودند: آنها را رها کنید خداوند ایشان را هدایت می کند.
این روایت را خواندیم: انی رجل خصم، اخاصم من أحب أن یدخل فی هذا الامر....
حضرت با نفی مخاصمه نقطه مقابلش را هدایت الهی می دانند. نه اینکه مخاصمه ضرر دارد و باید تقیه کرد یا اثر ندارد. کلاً مخاصمه کارکرد هدایتی ندارد.
در روایت 19 که مرحوم مجلسی از محاسن نقل می کنند:
کونوا دعاة الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة الناس بألسنتکم فإن الأمر حیث یذهب .... إنه من أخذ میثاقه أنه منا فلیس بخارج منا ولو ضربنا خیشومه بالسیف و من لم یکن منا ثم حبونا له الدنیا لم یحبنا
آن گونه که مردم فکر می کنند، نیست که با بحث و مخاصمه افراد ایمان می اورند. داستان مسئله ایصال الی المقصود است. با مخاصمه ایصال الی المقصود و محبت و معرفت قلبی صورت نمی گیرد. کارکرد مخاصمه رساندن فرد به محبت و ولایت نیست. البته بعدا کارکرد مخاصمه را خواهیم گفت و ضرورت دارد در جای خودش. ولی این روایات ناظر به اصل احتجاج و مجادله نیست. یک تصور را حذف کرده است. کسانی که فکر می کردند با گفتوگو و جنگ و بحث و مجادله می توان فردی را به ایمان دعوت کرد، این تصور ابطال شده است.
روایات مخاصمه در المحاسن
مرحوم برقی بابی را منعقد کرده اند. مرحوم کلینی این روایات را ذیل عنوان باب الهدایة أنها من الله می اورند. ولی مرحوم برقی باب من النهی عن الخصومة مع الناس آورده اند. اگر مرحوم برقی خودشان عنوان داده اند، نشان می دهد که تاکید بر مخاصمه مقابل هدایت کرده اند. جالب اینست که بر خلاف مرحوم کلینی که همه روایات نفی مخاصمه و تاکید بر هدایت الهی را اورده اند، مرحوم برقی روایت لا تخاصم الناس را اول اورده اند. ولی در ادامه روایاتی را اورده اند که این احتمال را دفع کند که اگر مخاصمه باید ترک شود، به این معنا نیست که دعوت باید رها شود:
18 باب من ترك المخاصمة لأهل الخلاف
179 عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ يُحِبُّونَا لَأَحَبُّونَا[1].
180 عَنْهُ عَنْ أَخِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لِي أَهْلَ بَيْتٍ وَ هُمْ يَسْمَعُونَ مِنِّي أَ فَأَدْعُوهُمْ إِلَى هَذَا الْأَمْرِ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ[2].
َ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ- وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ قُلْتُ فَمَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَالَ ذَلِكَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ[3].
عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَ أَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ أَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً فَقَالَ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْءَ نَبْذاً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ أَوْ غَدَرٍ ثُمَّ سَكَتَ فَقَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ[4].
روایت حمران خیلی جالب است. اینکه حمران می گوید من قبلا حالی داشتم و الان حال دیگری دارم، این یعنی قبل از امام صادق علیه السلام (در زمان امام باقر علیه السلام شیعه شده) نهی به او نرسیده بود و این نهی از زمان امام باقر علیه السلام رسید و در زمان امام صادق علیه السلام بیشتر تاکید شد. او می گوید با این نهی، دیگر هیچ کس را دعوت نمی کنیم. الان دست روی دست بگذاریم؟
حضرت می فرمایند اشکالی ندارد مردم را با خدای خودشان رها کنی. ولی اگر از کسی خیری یافتی یک مطلبی را به او بگو. دعوت مشکلی ندارد. لذا دو مطلب را کنار هم می گذارند: اول اینکه مسئله هدایت بین انسان و خداوند است تو هادی نیستی. فکر نکن اگر کسی را دعوت می کنی، دعوت تو منجر به هدایت او می شود. دوم: تو هم وسیله هدایت هستی. اگر زمینه وشرایطش را دیدی لازم نیست کل مطالب را به او بگویی، یک مقدار مطلب به او بگو.
دقیقا فهم مرحوم برقی اینست که بعد از این روایت، روایت ابی بصیر را ذکر می کند:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَدْعُو النَّاسَ إِلَى حُبِّكَ بِمَا فِي يَدِي فَقَالَ لَا قُلْتُ إِنِ اسْتَرْشَدَنِي أَحَدٌ أُرْشِدُهُ قَالَ نَعَمْ إِنِ اسْتَرْشَدَكَ فَأَرْشِدْهُ فَإِنِ اسْتَزَادَكَ فَزِدْهُ فَإِنْ جَاحَدَكَ فَجَاحِدْهُ[5].
این همان نبذ است. یعنی اگر استرشاد کرد، ارشادش کن به مقدار کم، و اگر بیشتر خواست، بیشتر به او بده. و اگر انکار کرد رهایش کن. این سیاست تبلیغ و اعلان امر اهل بیت علیهم السلام است.
مرحوم برقی با لا تخاصم الناس شروع می کنند و با ان استزادک فزده تمام می کنند. یعنی نهی از خصومت با دعوت منافاتی ندارد. سلب این روایات در مقابل ایجابی است. و ربطی به تقیه ندارد. تقیه گاهی فرهنگی است و گاهی سیاسی و اجتماعی است. لسان روایات تقیه اینست که چون مخاطره هست، این کار را نکنید. نه اینکه بگوید چون کار دست خداست، این کار را نکنید. شاهدش روایت حمران است. می فرماید دعوت راه خودش را دارد. این مسئله هم در باب ولایت اهل بیت است و هم در باب معرفة الله. حقائقی که نیازمند باور قلبی است، از طریق مخاصمه حاصل نمی شود.
تا الان دو دسته روایات را خواندیم: 1- مراء و مخاصمه مطلقاً جایز نیست. 2- روایات نهی از مخاصمه در موضع هدایت (نهی مقید)
دسته سوم: روایات ناظر به احتجاج و مجادله در موضع تقیه
روایات تقیه
یکی از مواضع نهی اظهار اسرار اهل بیت از طریق مخاصمه است. گاهی تقیه در حالت عادی است که نفهمند کسی شیعه است. ولی برخی موارد خوف بر جان و مال و ابروی مومن می رود. در مواجهه با خصم که از اغیار است، احتمال اینکه این گفتوگو را منتقل کند، زیاد است. لذا هر جا در مجادلات و مخاصمات زمینه خوف بر مومنین و کیان شیعه و جان امام علیه السلام است، تکلم و احتجاج جایز نیست زیرا احتجاج نوعی اذاعه سرّ است.
بحث تقیه در روایات اهل بیت علیهم السلام به وفور آمده است. ما در تاریخ کلام مدرسه مدینه، اغاز اصل تقیه را از زمان امام سجاد علیه السلام تبیین کرده ایم. البته قبلش هم بوده و اصل تقیه در قران امده است. ولی التقیة دینی و دین آبائی از زمان امام سجاد علیه السلام بوده است. از اولین کتاب روایی ما (محاسن) باب تقیه دارد تا مرحوم شیخ حر عاملی که ابواب التقیه دارد . جالب است که ایشان ابواب التقیه را بعد از ابواب نهی از مجادله و مخاصمه اورده اند. در ابواب نهی از منکر نفی جدال را می گویند، بلا فاصله باب وجوب التقیة مع الخوف إلی خروج صاحب الزمان علیه السلام را دارند. در ادامه تقیه را به مقدار خوف می دانند که اگر خوف نباشد، تقیه جایز نیست. تقیه را هم مختص به زمان و شرایط خاص نمی دانند. بلکه معیارش را خوف می دانند. تقیه حالت استثناء ندارد، بلکه کلی است. البته حدود 8 باب بعد از این ذکر می کنند که جزئیات تقیه را تفصیل می دهند.
نشان می دهد باب تقیه عنوان عامی است که ربطی به احتجاج و مجادله ندارد. همین نکته در محاسن هم هست. مرحوم برقی باب التقیه را دارند:
عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا مُعَلَّى اكْتُمْ أَمْرَنَا وَ لَا تُذِعْهُ فَإِنَّهُ مَنْ كَتَمَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يُذِعْهُ أَعَزَّهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ جَعَلَهُ نُوراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ فِي الْآخِرَةِ يَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ يَا مُعَلَّى مَنْ أَذَاعَ حَدِيثَنَا وَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يَكْتُمْهَا أَذَلَّهُ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ نَزَعَ النُّورَ مِنْ بَيْنِ عَيْنَيْهِ فِي الْآخِرَةِ وَ جَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُودُهُ إِلَى النَّارِ يَا مُعَلَّى إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ يَا مُعَلَّى إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي السِّرِّ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي الْعَلَانِيَةِ يَا مُعَلَّى إِنَّ الْمُذِيعَ لِأَمْرِنَا كَالْجَاحِدِ بِهِ.
از فروع تقیه، تقیه معرفتی است. تقیه لزوما به خوفی و مداراتی تقسیم نمی شود. تقیه اعتقادی جهات مختلفی دارد. در برخی موارد تقیه اعتقادی راه ندارد. دربرخی موارد هم مخیر شده ایم بین تقیه اعتقادی و غیر آن.
اذاعه سرّ در نگاه برخی به مطالب عالیه امامت می خورد. خیر؛ اذاعه سرّ اهل بیت مراتب دارد. گاهی اصل بیان امامت ایشان سرّ است و از بیانش نهی شده است. گاهی به خواصّ اصحاب گفته اند اذاعه سرّ نکنید حتی با شیعیان دیگر. برخی روایات گفته اند اذاعه سرّ برای مخالفین ممنوع است. جمعش به مراتب اسرار است. حتی در برخی روایات امده که احکام شرعی هم از اسرار است.
خود اهل بیت ظاهرا توجه داشته اند و توجه می دادند که مخاطب کیست. گاهی می فرمودند این مطلب را هر کسی تحمل نمی کند. گاهی راوی می پرسد و حضرت پاسخ نمی دهند، یا خود راوی تحمل نداشته ویا کسی حضور داشته که تحمل نداشته.
این ها به مانحن فیه ربطی ندارد، باید دید که ارتباط تقیه با تکلم چیست؟ آیا از نهی از تکلم للتقیة عمومیت می فهمیم؟ یعنی تکلم هرجا موضع خوف و ضرر بود، مصداق تقیه است؟
حضرت در این روایت به معلی می فرمایند: امر ما را مخفی کن و ان را اذاعه نکن. حتی برای اینکه اتهامات را از خود دفع کنی، اذاعه نکن، خدا تورا عزیز می کند. و اگر کسی امر و حدیث ما را اذاعه کند تا بگوید من می دانم و من اهل این امر هستم، خدا او را ذلیل می کند ونورش را می ستاند.
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ وَ مُفَضَّلٍ وَ فُضَيْلٍ قَالَ: كُنَّا جَمَاعَةً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي مَنْزِلِهِ يُحَدِّثُنَا فِي أَشْيَاءَ فَلَمَّا انْصَرَفْنَا وَقَفَ عَلَى بَابِ مَنْزِلِهِ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ لَا تُذِيعُوا أَمْرَنَا وَ لَا تُحَدِّثُوا بِهِ إِلَّا أَهْلَهُ فَإِنَّ الْمُذِيعَ عَلَيْنَا سِرَّنَا أَشَدُّ عَلَيْنَا مَؤُنَةً مِنْ عَدُوِّنَا انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَ لَا تُذِيعُوا سِرَّنَا.
امام صادق علیه السلام به اصحابشان می فرمایند: امر ما را جز با اهلش در میان مگذارید. کسی که سرّ ما را اذاعه کند، از دشمنان ما بر ما بدترند. بروید و اذاعه سر نکنید.
تقیه قاعده ای قرآنی است که در کل ادیان انبیاء هست. قاعده ای عقلی است و اصلش استثناء بردار نیست. بله ممکن است تطبیقاتش قابل بحث باشد.
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا لَنَا مَنْ يُخْبِرُنَا بِمَا يَكُونُ كَمَا كَانَ عَلِيٌّ ع يُخْبِرُ أَصْحَابَهُ فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ وَ لَكِنْ هَاتِ حَدِيثاً وَاحِداً حَدَّثْتُكَهُ فَكَتَمْتَهُ فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَوَ اللَّهِ مَا وَجَدْتُ حَدِيثاً وَاحِداً كَتَمْتُهُ.
مرحوم صاحب وسائل باب مفصلی دارند که یک روایتش می تواند مرتبط با بحث ما باشد را می اوریم که ناظر به حوزه معرفتی است. نه صرفا تقیه اجتماعی و سیاسی باشد:
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اتَّقُوا عَلَى دِينِكُمْ فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ تَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْءٌ إِلَّا أَكَلَتْهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِي أَجْوَافِكُمْ أَنَّكُمْ تُحِبُّونَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَأَكَلُوكُمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَنَحَلُوكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْكُمْ كَانَ عَلَى وَلَايَتِنَا.
با تقیه، تشیع خود را بپوشانید. کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد. سپس تعلیل می کنند: شما در بین مردم مثل زنبور عسل بین پرندگان هستید. سایر پرندگان اگر می دانستند در دل زنبور چیست، ان ها را می خوردند. اگر مردم می دانستند که شما محبت اهل بیت علیهم السلام را دارید، شما را می خوردند با زبان. در اشکار و پنهان.
از این روایات استفاده می شود که اصل تقیه با قید خوف ثابت است. خوف مراتبی دارد. کجا واجب است و کجا حرام، کجا مباح؟ حضرت در برخی موارد ترخیص می دهند .
نسبت مجادله و تقیه
این اصل کلی در یک دوره تاریخی، شامل بحث مناظره و مجادله شده است. یعنی اهل بیت علیهم السلام تکلم را مصداق تقیه دیده اند و از ان نهی کرده اند. ایا به صورت عام گفته اند یا به افراد خاص؟ آیا شامل همه دوران حضور می شده یا غیر حضور، یا برای زمان خاصی بوده است؟ باید از این جوانب بحث کرد:
آیا این روایات مرتبط با مجادله و احتجاج است یا مرتبط با عوارضی بیرونی است. لذا ممکن است مجادله مصداق تقیه باشد، یا نقل روایت مصداق تقیه باشد.
این روایات در کتب رواییی اصحاب نیامده است. نهی از تکلم در موضع تقیه نسبت به برخی اصحاب به شیوع امده و موجب جنجال در میان اصحاب شده است. با همه شیوعش نه در کتب روایی متاخر و نه متقدم، شاهدی بر این روایات نیافتیم. یعنی از همه 60 روایت مرحوم مجلسی در تجویز و نفی مجادله، تقریبا هیچ روایتی جز یک مورد، ناظر به نهی از تکلم به اعتبار تقیه نیافتیم. در وسائل هم نیست. در توحید صدوق 35 روایت امده ولی روایات نهی از تکلم للتقیة نیست. این روایات در کتب رجال و تاریخ منعکس شده است. شاید دلالت این مطلب این باشد که فهم بزرگان امامیه همین باشد که می خواهیم نتیجه بگیریم که این نهی ها به خاطر خود تکلم نیست. بلکه از جهت تقیه است.
این روایات بیشتر در رجال کشی آمده است: 1- مدخل هشام بن سالم 2- مومن طاق 3- هشام بن حکم
این سه دسته روایت را ببینید و مقایسه کنید تا تحلیل کنیم و ببینیم این روایات ناظر به چیست ومفادش در باب تکلم چیست. آیا موردخاص است یا می توان از ان قاعده کلی اصطیاد کرد؟
-
( 5 و 6)- ج 1،« باب ثواب الهداية و التعليم»،( ص 75، س 30 و 32) قائلا بعد الحديث« بقية الحاشية في الصفحة الآتية».« بقية الحاشية من الصفحة الماضية»
الأول:« بيان- لعل المراد النهى عن المجادلة و المخاصمة مع المخالفين إذا لم يؤثر فيهم و لا ينفع في هدايتهم و علل ذلك بأنهم بسوء اختيارهم بعدوا عن الحق بحيث يعسر اختيارهم غير مستطيعين و سيأتي الكلام فيه في كتاب العدل» و قال بعد الحديث الثاني:« بيان- المراد بها الأصنام أو حجارة الكبريت» أقول: ضمير« بها» يرجع الى الحجارة المذكورة في الآية. ↑
-
( 5 و 6)- ج 1،« باب ثواب الهداية و التعليم»،( ص 75، س 30 و 32) قائلا بعد الحديث« بقية الحاشية في الصفحة الآتية».« بقية الحاشية من الصفحة الماضية»
الأول:« بيان- لعل المراد النهى عن المجادلة و المخاصمة مع المخالفين إذا لم يؤثر فيهم و لا ينفع في هدايتهم و علل ذلك بأنهم بسوء اختيارهم بعدوا عن الحق بحيث يعسر اختيارهم غير مستطيعين و سيأتي الكلام فيه في كتاب العدل» و قال بعد الحديث الثاني:« بيان- المراد بها الأصنام أو حجارة الكبريت» أقول: ضمير« بها» يرجع الى الحجارة المذكورة في الآية. ↑
-
( 1 و 2 و 3)- ج 1،« باب ثواب الهداية و التعليم»( ص 75، س 34 و 35 و ص 76، س 1». ↑
-
( 1 و 2 و 3)- ج 1،« باب ثواب الهداية و التعليم»( ص 75، س 34 و 35 و ص 76، س 1». ↑
-
( 4)- ج 1،« باب ما جاء في تجويز المجادلة»( ص 105، س 13) قائلا بعده:
بيان-« فجاحده» أي لا تظهر له معتقدك، و ان سألك عنه فلا تعترف به، أو المعنى إن أنكر و ردّ عليك في شيء من دينك فأنكر عليه و الأول أوفق لصدر الخبر». ↑
بدون نظر