رفتن به محتوای اصلی

نفاق در مکه

بسم الله الرحمن الرحیم

صلی الله علیک یا بقیه الله

نفاق در مکه

مشهور بین علمای غیر امامیه است که نفاق به معنی اضمار کفر و اظهار اسلام تنها بعد از هجرت و بعد از به قدرت رسیدن اسلام پدید آمده، زیرا بعد از قدرتمند شدن مسلمانان بود که عرصه بر مشرکین تنگ شد و آنهایی که نمی توانستند قلبا از عقاید جاهلی دست بکشند مجبور شدند برای حفظ خود و ذراریشان از قتل و سبی اظهار اسلام کنند(البته این قول مخالفین از خود عامه نیز دارد ، شهاب الدین احمدبن محمد الخفاجی الحنفی در حاشیه اش در تفسیر بیضاوی می نویسد "قوله و فیه نظر...الی ثلاث طوائف وقع بها" و همچنین تفسیر روح البیان ذیل آیه 5 سوره هود.

ظاهرا تنها دلیل آنها عدم داعی برای نفاق قبل از هجرت است.ابن تیمیه در منهاج السنه می گوید " من المعلوم بالاضطرار ...من اولادهم و اهلهم و اموالهم"

یعنی به خاطر استیلاء مشرکین قبل از هجرت اظهار اسلام مع اضمار کفر هیچ وجه و انگیزه عقلایی ندارد .بلکه برعکس آن یعنی اضمار اسلام و اظهار کفر موجه است چنانچه در مورد جناب عمار محقق و آیه 106 سوره نحل در همین باره نازل شد.

چنانچه ملاحظه می شود صحت دلیل مبنی بر انحصار داعی نفاق در دفع ضرر است.

این انحصار اولا بلا دلیل است و ظاهرا آن را امری ثابت و مفروغ عنه گرفته اند. لذا تا وقتی دلیلی برای آن اقامه نشود حد علمی ایشان در حد یک احتمال باقی می ماند . بلکه اگر چنانچه می آید ، با دلیل قطعی قرآنی وجود نفاق قبل از هجرت ثابت شود دیگر مدعایشان در حد احتمال هم نخواهد بود و به کلی منتفی می شود. و ثانیا با بررسی جامعه قبل از هجرت و طبع انسان روشن می شود که دواعی دیگری نیز برای نفاق وجود دارد.

تفصیل مطلب

شکی نیست که عقلاء بدون ثمره خلاف عقیده ایشان را اظهار نمی کنند زیرا مشخص است که دورویی در اساسی ترین معتقدات و اظهار آنچه که قلبا مورد قبول نیست مشقت آور است خصوصا وقتی که با اظهار آنچه مورد قبول نیست فرد در معرض اذیت و ...قرار بگیرد.

تحمل این مشقت گاهی به جهت دفع ضرری شدیدتر است کما اینکه بعد از هجرت و قدرتمند شدن مسلمانان عده ای برای حفظ جان اظهار اسلام کردند " فان قوما آمنوا بالسنتهم لیحقنوا به دمائهم فادرکوا ما املوا "(بحار الانوار 95،87) ولی حتی در همان دوره نیز حفظ جان تنها انگیزه نفاق نبوده و برخی به جهت دستیابی به غنائم خود را درمیان مسلمانان جامی زدند. این انگیزه –یعنی جلب نفع- منحصر در نفع زود هنگام نیست بلکه گاهی اوقات اطمینان به حصول نفی عظیم در آینده باعث نفاق می شود. به نظر می رسد که عواملی برای اطمینان به حصول نفی عظیم به سبب گرویدن به اسلام در همان جامعه مکه قبل از هجرت بلکه حتی پیش از مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم وجود داشته است.

این عوامل عبارتند از :

1- گفتار اهل کتاب

در حدیثی از امام زمان عجل الله فرجه الشریف آمده است :"انهما اسلما ... و استقامه ولایته"(بحارالانوار ج30 ص 185 عن احتجاج) در نقل مشابهی در کتاب خرائج ج 1 ص 482 چنین آمده " انما اسلما طمعا ..."

شکی نیست که اهل کتاب از ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و سلم با خبر بوده اند "الذین یتبعون الرسول ..." (اعراف 157) و " محمد رسول الله ..."(فتح 29) و " ولما جائهم کتاب ..." (بقره 89) و صف آیه 6 و آل عمران آیه 81.

آنها نه تنها از این امر با خبر بودند بلکه آن را اعلان نیز می کردند و این مطلب با روایات متعدد در کتب سیره و حتی گاهی در یک باب مستقل آمده است(سیره ابن هشام انذرا یهود برسول الله ... علی اهل الشرک ، الروض الانف سهیلی : انذرا یهود برسول الله )

از بعضی از این روایات مشخص می شود که آنها تنها وعده به ظهور پیامبر نمی دادند بلکه وعده به قدرتمند شدن ایشان هم می دادند:

"قال ابن اسحاق ...من قبل یستفتحون علی الذین کفروا"(سیره ابن هسام ، البدایه و النهایه ابن کثیر)

 نکات زیر از این روایت فهمیده می شود:از قسمت "نقتلکم معه قتل عاد و ارم " قدرتمند شدن اسلام به وضوح فهمیده می شود.

 یهود مطمئن به ظهور اسلام بوده و آن را قریب می دانستند(تقارب زمان)

 مشرکین کثیرا این را از یهود می شنیدند(فکما کثیرا ما نسمع ...)

 یهود نزد مشرکین صاحب علم بودند (عندهم علم لیس لنا) لذا وعده آنها در اسلام عده ای تاثیر گذاشته(مما دعانا الی الاسلام)

در روایت دیگری یک یهودی پیش از اسلام هنگام احتضار چنین می گوید "یا معشر الیهود ... ممن خالفه"(سیره ابن هشام ، البدایه و النهایه ابن کثیر)

قسمت "یبعث بسفک الدماء"به خوبی دلالت می کند بر این که یهود از اقتدار دین اسلام با خبر بودند بلکه زمان آن را نزدیک می دانستند (قد اظلکم زمانه) و به آن اطمینان داشته اند تا جایی که سختی مهاجرت بارض البئوس و الجوع را تحمل کرده اند.

در روایت دیگری یک یهودی به صورت صریح و قطعی قدرتمند شدن اسلام را در همان حدود هنگام میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را اعلام می کند:

"قال محمد بن اسحاق...خبرها من المشرق و المغرب"(البدایه و النهایه)

همچنین ارتباط برخی از اطرافیان پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم با یهود بلکه آشنایی آنها با تورات موید اسلام آوردن عده ای از آنها از سر طمع و تحت تاثیر اخبار یهود است :

"جاء عمر بن الخطاب ... الماثوره علی اعل الکتاب ...)

اگر بعد از اسلام و با وجود مخالفت پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم کسی با یهودیان رابطه داشته باشد حال او قبل از اسلام و اوایل ظهور اسلام چگونه خواهد بود؟

(شواهد دیگر در مورد رابطه با یهود الدر المنثور ذیل آیه 51 سوره عنکبوت از طرق مختلفه ، الدر المنثور ذیل آیه 46 سوره عنکبوت " اخرج البیهقی ... اهل الکتاب عن شی "

خلیفه رسول خدا به این دستور رسول خدا چنین عمل کرد " ... و مشهد ذلک الیهودی ...گ(تاریخ طبری ذیل فتح بیت المقدس ج 3 ص 608)

2- سخنان پیامبر

ظاهرا از همانم آغازین روزهای اعلان نبوت وعده به خیر دنیوی علاوه بر رستگاری اخروی مطرح بوده است. و مشرکین نیز پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را به عنوان فردی راستگو می شناختند به علاوه اینکه بعضی پیامبری پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را هم شناخته بودند و از سر عناد و تعصبات جاهلی ایمان نمی آوردند. لذا اطمینان به صدق گفتار پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم حتی برای مشرکین نیز حاصل بوده است.

در واقعه انذار عشیره الاقربین نقل شده که پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند : "یا بنی عبد المطلب ... و خلیفتی فیکم "(تاریخ طبری ، منتظم ابن جوزی ، کامل ابن اثیر ، البدایه و النهایه ابن کثیر- ولی ا بن کثیر سند را تضعیف کرده)

"اولا اعدوهم الی ما هو خیر لهم ..."(کامل ابن کثیر)

در مسند احمد چنین نقل شده که "حدثنا یعقوب ... ثالثا مع علی بن ابی طالب علیه السلام"(مسند احمد ،معجم کبیر طبرانی ،دلائل النبوه بیهقی) این حدیث دلالت بر اخبار پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به فتح کنوز کسری و قیصر در اولین ایام اعلان دعوت می کند .این اخبار تا حدی بوده است که عباس عموی پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در مقام معرفی از آن یاد می کند.

خود عمر بعد از فتح مدائن تصریح به سببتیه وعده های پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در نفاق منافقین می کند " لما بلغ عمر دخول سعد ...فنافق بذلک من قول المنافقین"(الزهد ابو داوود سجستانی)

لذاست که می بینیم وقتی تحقق این وعده ها ناممکن به نظر می رسد برخی منافقین اظهار نفاق می کنند و لب به اعتراض می گشایند که "یعدنا محمد صلی الله علیه وآله و سلم ...علی خلاءه"(معجم کبیر طبرانی باب تسمیه اصحاب العقبه) و یا "... و نجم النفاق فقال معنب ابن قشیر ... و رسوله الا غرورا"(مغازی واقدی غزوه خندق) و یا " ... نجم النفاق من بعض المنافقین ... یذهب الی الغائط"(تفسیر طبری ذیل آیه و اذ یقول المنافقون ... الا غرورا)

3- عامل دیگر برای اطمینان یا گمان به اقتدار اسلام در آینده بروز شکست نقشه ها و توطئه های دشمنان مثل از بین رفتن عهدنامه محاصره اقتصادی و ... می تواند باشد(تاثیر جریان سیاسی بر تفسیر و مفسران ، دکتر علیرضا رستمی)

همچنین علاوه بر طمع، عوامل و انگیزه های دیگری برای نفاق قبل از هجرت محتمل است. مثل آنکه عده ای به عنوان جاسوس از سوی مشرکین اظهار اسلام کنند تا از اخبار مسلمانان باخبر شوند و بدیهی است که چنین کسی مورد اذیت مشرکین قرار نمی گیرند.

مضافا این که تمام گرویدگان به اسلام قبل از هجرت مورد اذیت مشرکین قرار نمی گرفتند.

لذا در مورد این عده استبعاد نفاق با وجود اذیت مشرکین از اصل بی اساس است.

 الکامل ابن کثیر "ذکر تعذیب المستضعفین ... فلم یصل الکفار الیه"

 البدایه و النهایه فصل "اول من اسلم من متقدمی الاسلام ... و اما ابوبکر منعه الله بقومه"

با توجه به آنچه گذشت روشن می شود نفاق قبل از هجرت محتمل بوده است و با بحث قرآنی که خواهد آمد این امر قطعی می گردد.

(از منابع زیر نیز استفاده شد : تفسیر المیزان ، مقاله قرآن و نفاق قبل از هجرت در سایت تبیان ، تاثیر جریان های سیاسی بر تفسیر و مفسران دکتر علیرضا رستمی ، گفتگوی آقای حمید النجدی با محمد فواد البرازی در شبکه الکوثر و ...)

بحث قرآنی

علیرغم ادعای ابن تیمیه مبنی بر اینکه " انما ذکر النفاق فی السور المدنیه و اما السور المکیه فلا ذکر فیها للمنافقین" در قرآن کریم آیاتی یافت می شود که اولا پیش از هجرت نازل شده اند و ثانیا صریحا او التزاما دلالت بر نفاق می کنند . با توجه به این آیات وجود نفاق در مکه قطعی می گردد:

1- آیات سوره ماعون

درباره این سوره و کیفیت دلالت آن بر مدعا 3 بحث ضروری است:

1- مکی یا مدنی بودن سوره

2- بررسی معنی سوره

3- بررسی روایات مرتبط با سوره

مکی یا مدنی بودن سوره :

در این باره 3 قول نقل شده است:

1/ سوره مکی است 2/ سوره مدنی است 3/ نیمه ابتدائی سوره مکی است و نیمه دوم مدنی است.

لیکن با توجه به تکیه قول اول بر دلیل صحیح و بی دلیل بودن دو قول آخر ، قول اول متین به نظر می رسد.سیوطی در الاتقان می نویسد "قال ابوجعفر ...برب الناس فانهن مدنیات"

از عدم استثناء سوره ماعون با وجود اینکه ابن عباس در مقام بیان است مکی بودن این سوره مشخص می شود. سیوطی در ادامه این بحث می نویسد "هکذا اخرجه بطوطه ... فلیس کل خلاف جاء معتبرا"(از کتبی که سیوطی در اینجا نام برده کتاب نحاس و بیهقی و ابن فرس و ابی عبیده موجود است و آنچه از آنها نقل کرده نیز یافت می شود)

مشاهده می شود که قول به مکی بودن سوره ماعون با اسناد مختلفه از ابن عباس و تابعین نقل شده بلکه طبق قول ابی الحسن بن الحصار خلاف معتبری در مساله وجود ندارد. ابن عطیه نیز در المحرر الخیر می نویسد "هی مکیه بلا خلاف علمه" و این قول مکی بودن به جمهور نسبت داده شده است(زاد السیر ابن جوزی 6 ، البحر المحیط ابن حیان 8 ، روح المعانی آلوسی 12 ، همچنین در قائد المرجان مقدسی 11 ، و التحریر و التنویر ابن عاشور 14 قول اکثر دانسته شده است. و در تسهیل ابن جزی 8 متصف به اشهریه گشته. این قول را مقاتل (تفسیره) ، ابن عطیه 6 (المحرر) ، ابغوی 6 (معالم التنزیل) ، رازی 6 (مفاتیح الغیب در تفسیر کبیر) ، سخاوی 7 (جمال القراء) ، ابن کثیر 8 (تفسیره9 ، نیشابوری 8 (غرائب القرآن) ، بغدادی 8 (لباب التاویل) ، ثعالبی 9(جواهر الحسان) ، سیوطی 10 (در درالمنثور) و مظهری 4(تفسیره)پذیرفته اند. در مجموع به نظر می رسد که چاره ای جز اعتماد بر این قول نیست.

اما قول دوم روایت مستندی ندارد. سمرقندی 4 خلاف را بدون ذکر قائل نقل کرده و خود او سوره را مکی می داند. سیوطی نیز در اتقان خلاف را از ابن فرس نقل کرده حال آنکه خود او چنانچه گذشت قول به مکی بودن را با اساتید مختلفه پیش از نقل ابن فرس نقل کرده است. نیشابوری 8(غرائب) و ابن جزی8 (تسهیل) و مقدسی 11(قلائد) نیز این قول را با "قیل به" نقل کرده اند.بلکه این قول به ابن عباس و قتاده (النکت و العیون ، زاد المسیر ، جامع الاحکام القرآن و البحر المحیط و ضحاک(جمال القراء عن الجویر) و ثعلبی(المحرر) نسبت داده شده است.اما در مورد ابن عباس و قتاده روایات مستنده مبنی بر اینکه سوره مکی است از این دو فرد نقل شده است. الاتقان و مدح سیوطی در مورد سند روایت ابن عباس گذشت. لذا اعتنایی به آنچه مرسلا به این 2 فرد نسبت داده شده نمی شود.در مورد ضحاک نیز به فرض که ثابت شود او سوره را مدنی می داند ولی قول او توان معارضه با قول ابن عباس و غیره را ندارد. و خود سخاوی که این قول را از ضحاک نقل کرده سوره را مکی می داند اما در مورد ثعلبی آنچه از او حکایت شده در جای دیگری یافت نشده. بلکه در تفسیرش سوره را مکی دانسته در هر صورت اعتنایی به این قول نمی شود زیرا خود ابن عطیه که این قول در تفسیرش موجود است پیش از آن گفته "هی مکیه بلا خلاف علته".

قول سوم نیز روایت مستندی ندارد .سمعانی و بغدادی آن را با حفظ "قیل" نقل کرده اند بعد از آن که حکم به مکی بودن سوره کرده اند.اما ابن حزم 5(الناسخ و المنسوخ) و هبه الله(زاد السیر ، البحر المحیط ،...روح المعانی) و زمخشری (کشاف بنابر نسخه ای) و ابو زید سهیلی(تسهیل، جواهر) و سیوطی(الاتقان) این قول را پذیرفته اند.ثعالبی نیز از سهیلی نقل کرده که "ان اهل التفسیر ... و آخرها فی ابن ابی".

با توجه به عدم نقل حتی روایتی مرسله ، ظاهر می شود که ایشان این قول را به دلیل روایت نپذیرفته اند بلکه از باب استنباط هنگامی که دیدند اول سوره در مورد کافرین و آخر سوره در مورد منافقین (طبق روایات)است، بر پایه رای خودشان مبنی بر اینکه نفاق در مکه وجود نداشته این تفصیل را پذیرفته اند.از مویدات این امر آن است که سیوطی از ابن الحصار نقل می کند که " ان من الناس من اعتمد... علی کتابنا اسباب النزول" بعد سوری را همراه با ادله استثناء ذکر می کند. ولی وقتی به سوره ماعون می رسد حکم به تفصیل می کند اما هیچ دلیلی ذکر نمی کند و در کتاب لباب النقول فی اسباب النزول (که ظاهرا همان کتابی است که در اتقان احاله به آن داده) تنها روایتی نقل می کند درباره این که انتهای سوره درمورد منافقین است.

و ابن عاشور تصریح می کند به این که تفصیل مبنی بر نزول انتهاء سوره در مورد منافقین است.(از همین جا ظاهر می شود کسانی که قول به مدنی بودن کل سوره را به ابن عباس نسبت داده اند نیز احتمال دارد به قول ابن عباس مبنی بر اینکه اول سوره همانند انتهاء آن در مورد منافقین است نظر کرده باشند)

در مورد زمخشری نیز اولا در نسخه ای از کشاف این تفصیل یافت نشد بلکه قول به مکی بودن سوره موجود است. ثانیا کما یاتی ، زمخشری کل سوره را درباره مورد واحدی می داند. پس چگونه این تفصیل را قبول کند؟و عجیب آن چیزی است که از سهیلی نقل شده(نزول ابتدا در مورد ابوجهل و انتهاء در مورد ابن ابی را به اهل تفسیر نسبت می دهد) فساد این نسبت بعد از ذکر اقوال فیمن نزلت فیه السوره معلوم می شود.

نتیجه : با توجه به تکیه قول اول بر روایات مسنده و شهرت آن بلکه ادعای اتفاق و عاری بودن قول دوم از روایات صحیح بلکه مسنده و عاری بودن قول سوم از مطلق روایات و تکیه آن بر قولی که اصل محل بحث است، چاره ای جز پذیرش قول اول نمی ماند.

*اشکال و جواب :

عبارت "نزلت ارایت بمکه" دلالت بر مکی بودن کل سوره نمی کند بلکه تنها دلالت بر کلی بودن ابتدای آن دارد.

جواب:

1- ارایت از اسماء سوره ماعون است پس ظاهر عبارت "ارایت نزلت بمکه"نزول جمیع آن در مکه است.

2- ظاهر سوره چنانچه خواهد آمد در مورد دسته واحدی است لذا قول به تفصیل با ظاهر سوره نیز در تضاد است.

3- در روایات و تفاسیری که گذشت در سور دیگر ، گاهی استثناء را مفصلا ذکر کرده اند. مثلا گفته شده "سوره انعام مکیه الا ثلاث آیات..." پس عدم استثناء در سوره ماعون با وجود استثناء در سایر سور و این که تغلیب در سوره طویلی مثل سوره انعام آسانتر است ، ظهور مذکور نسبت به مکی بودن کل سوره را تقویت می کند به گونه ای که قول مخالف این قول اخذ نمی شود الا به دلیلی محکم. و گذشت که قول به تفصیل دلیلی که بتوان بر آن تکیه کرد ندارد.

2- بررسی معنای سوره

1) نیمه اول سوره "ارایت الذی یکذب بالدین...المسکین"

برای الدین تفاسیر مختلفی ارائه شده : حکم الله عزوجل ، الحساب ،الجزاء ،القرآن ،المله و ... ولی طبق همه این معانی تکذیب الدین بیانگر کفر است.بلکه به قول ابی حیان :عمود الکفر است(البحر المحیط ج10 ص 152) لذا این قسمت سوره قطعا در مورد فرد(یا افراد) کافر است.

2) نیمه دوم سوره "فویل للمصلین الذین هم ... الماعون" برای سهو عن الصلاه تفاسیر مختلفی ارائه شده .طبری در تفسیر 3 قول نقل می کند یکی این که مراد تاخیر عن الوقت است. او این قول را با 9 سند از ابن عباس ،ابو سعد، سعد، مصعب بن سعد ،ابن ابزی، مسروق، ابوالضحی و مسلم بن صحیح نقل می کند . قول دوم سهو عن الصلاه را به ترک الصلاه معنی می کند. او این قول را با 3 سند از ابن عباس و مجاهد نقل می کند.البته در دو نقلی که از ابن عباس شده بیان نشده که مطلقا ترک صلاه می کنند بلکه "کانوا یرادون الناس بصلاتهم ... اذا غابوا" یعنی مراد ترک در خفاست نه ترک همیشگی.(در هر دونقل هم تصریح شده که مراد منافقینند)در قول سوم سهو عن الصلاه به تهاون بالصلاه و تغافل عنها معنی شده. این قول را نیز از مجاهد و غیره نقل می کند و خودش نیز همین را می پذیرد و می گوید که 2 قول قبل نیز با این قول صحیح می شود. همچنین دو روایت از پیامبر برای تایید نظر خود نقل می کند در یکی از دو روایت آمده "هم الذین یوخرون الصلاه عن وقتها"(این حدیث در مسند البزاز ، تعظیم قدر الصلاه محمدبن نصر المروزی، مسند ابی یعلی ،الکنی و القاب دولابی ،معجم الاوسط طبرانی و اوسط ابن المنذر آمده)

در هر صورت سهو عن الصلاه هر معنایی داشته باشد نمی توان آن را به معنای ترک کلی و دائمی صلاه دانست زیرا به تارکین صلاه به صورت دائمی اطلاق " مصلین "نمی شود.طبق ظاهر سوره "الذین هم عن صلاتهم ساهون" همان المصلین هستند.

البته نیسابوری در غرائب القرآن می گوید:"و یجوز اطلاق لفظ...بالصلاه" ولی باید توجه کرد که:

اولا به فرض که این علقه برای استعمال مجازی کافی باشد ولی این استعمال مجاز و خلاف اصل و خلاف ظاهر است.

ثانیا خود نیسابوری این قول را صرفا به عنوان یک احتمال مطرح کرده " السهو عن الصلاه...قاموا کسالی" او قول دوم را به سعد بن ابی وقاص ، مسروق، الحسن و مقاتل نسبت می دهد. ثالثا نیسابوری همه سوره را درباره منافقین می داند "لما کان ایذاء... فویل للمصلین". همچنین عبارت "یرادون"نیز موید آن است که هیئت صلاه از آنها صادر می شده است. زیرا بالاخره یک کار با ظاهر نیکو باید از آنها سربزند تا ریاء محقق شود. در بعضی تفاسیر نیز تصریح شده که مراد ریاء در نماز است. مثلا در احکام قرآن ابن العربی از ابن وهب از مالک نقل می کند که "هم المنافقون الذین یرادون بصلاتهم..."

آنهایی هم که "سهو عن الصلاه " را به "ترکها راسا" معنی کرده اند چه بسا منظورشان ترکها راسا فی الخفاء بوده باشد چنانچه طبری 2 روایت از ابن عباس را که مفید این معنی است. ذیل قول به ترک آورده است.در مجموع می توان گفت که این قسمت سوره از افرادی صحبت می کند که گاهی هیئت نماز از آنها صادر می شده است.در حدی که به آنها اطلاق "المصلین"شده.

3) ارتباط دو قسمت سوره

با توجه به توسط حرف "فاء" ظاهر می شود که مراد از هر دو قسمت سوره یک دسته اند.(حکیم عالم به لغه عرب نمی گوید "ارایت زیدا المکذب فویل لعمرو المصلی"). زمخشری در کشاف می نویسد "ثم قال فویل ...المراد به الخبس". البته ابوحیان به زمخشری اعتراض می کند و می گوید " اما وضعه...القرآن لبست بواضحه".

ابوحیان مصلین را غیر مکذب می داند و می گوید "الظاهر ان المصلین ...غیر الحاض" البته او نیز آیه را درباره منافقین می داند "الظاهر ... و ان کلا من الاوصاف...هم المنافقون" پس او نیز ارتباط دو قسمت را قبول دارد.در جایی دیگر هم می نویسد "و لما ذکر اولا عمود الکفر...فقال فویل للمصلین"

در نتیجه باید گفت که ابو حیان اتحاد مصداقی "المصلین" با "الذی یکذب" ای که در سوره مراد است را قبول ندارد. ولی قبول دارد این" سهو عن الصلاه" ای که در مورد این مصلین است ناشی از تکذیب بالدین است.و لذا آیه را درباره منافقین می داند. البته گذشت که تغایر مصداقی بین دو قسمت سوره جدا خلاف ظاهر است. ابن عادل در اللباب در مقابل ابوحیان می گوید "و عاده هذا الرجل...و السهو عن الصلاه". کلام نیسابوری نیز در ارتباط قسمین گذشت .فخر رازی و ابن عادل نیز در ارتباط دو قسمت سوره جواب هایی مطرح کرده اند که ظاهر همه آنها در اتحاد مصداقی است. شوکانی نیز تصریح بوضع المصلین موضع الضمیر کرده بلکه ابن عاشور در التحریر می نویسد "موقع الفاء صریح ...قیل فویل له علی سهوه" .البته ظاهرا چون ابن عاشور وجود نفاق در مکه را برنمی تابد در فرض مکی بودن می گوید اطلاق مصلین بر انها از باب تحکم است و واقعا آنها نماز نمی خواندند ولی اگر سوره مدنی یا این قسمت مدنی باشد مراد منافقین اند ولی ظاهر است که اطلاق مصلین بر تارکی الصلاه ازباب تحکم آن هم در این سیاق که بعدش گفته شده "الذین هم یراوون" تا چه حد خلاف ظاهر است.

در نتیجه با توجه به ارتباط دو قسمت می توانیم بگوییم که سوره دلالت دارد بر حصول کفر و صلاه و ریاء در یک دسته.

(البته می توان این ظهور را به کنار نهاد و با آسودگی گفت این دو قسمت هیچ ربطی ندارند و صرفا با فاء آمده " لان الله اراد ارتباط هذا الکلام بعضه ببعض".

حال این دسته ای که طبق ظاهر سوره هم کافرند هم مصلین جز منافقین فرض دیگری دارند؟ حتی بعض مفسرین بدون در نظر گرفتن قسمت اول سوره سهو عن الصلاه را به گونه ای معنی کرده اند که منحصر در منافقین باشد.

و از مویدات بودن سوره درباره منافقین آیات مشابه است: "ان المنافقین ..."(نساء 142)

"و ما منعهم ..."(توبه 54)

در مجموع این نتیجه گرفته می شود که دلالت سوره بر نفاق قطعی است.

(لذاست که زرکشی(8) در البرهان می نویسد " و من لطائف سوره ... و منع الزکاه")

همچنین با توجه به تعبیر "ارایت" مشخص می شود که سوره دلالت بر وجود نفاق قبل از نزول می کند و به هیچ وجه نمی تواند در مقام اخبار از آینده باشد.

3- بررسی روایات و اقوال در مورد فردی که سوره درباره او نازل شده.

درباره این که قسمت ابتدایی سوره در مورد چه کسی نازل شده است ده قول وجود دارد:

1. العاص (العاصی)بن وائل السهمی(متوفی نحو 3 ق.ه ، من قریش ، احد الحکام فی الجاهلیه،کان ندیما لهشام بن المغیره، یعذ من المستهزئین و من الزنادقه{الاعلام ،الزرکلی}

(تنویر المقباس المنسوب الی ابن عباس،فیروزآبادی(9)،تفسیر مقاتل(2)،تفسیر تستری(3)، بحر العلوم سمرقندی(4)، الحکمت و العیون ماوردی(5)، الوجیز واحدی(5)، الوسیط واحدی(5) ،اسباب النزول واحدی(5)، الکشف و البیان ثعلبی(5)، الناسخ و المنسوخ ابن حزم(5)، زادالمسیر ابن جوزی(6)، معالم التنزیل بغری(6) ،مفاتیح الغیب رازی(6)،الجامع قرطبی(7)، البحر المحیط ابوحیان(8 )،غرائب نیسابوری(8)،لباب بغدادی(8)، لباب ابن عادل (8)،جواهر ثعالبی(9)،جلالین سیوطی(10)، قلائد مقدسی(11)(در بعضی منابع صرفا حکایت شده و خود مفسر قائل به قول دیگری است)

2. ابوسفیان

(نکت ماوردی ،وجیز واحدی،اسباب النزول واحدی ،الکشف ثعلبی ،زادالمسیر ابن جزی ،المحرر ابن عطیه 6 ،مفاتیح رازی ،الجامع قربطی ، انوار التنزیل بیضاوی 8 ، البحر المحیط ابوحیان ، غرائب نیسابوری ،تسهیل ابن جوزی 8 )

3. ابوجهل

(نکت ماوردی ، زادالمسیر ابن جزی ، مفاتیح رازی ،الجامع قربطی ، انوار التنزیل بیضاوی ، البحر المحیط ابوحیان ، غرائب نیسابوری ،تسهیل ابن جوزی ،جواهر ثعلبی)

4. الولید بن مغیره(95ق ه ، اه ، والد خالدبن ولید)

(نکت ماوردی ،وجیز واحدی ، کشف ثعلبی ، زادالمسیر ابن جزی ، معالم بغوی ، مفاتیح رازی ،جامع قربطی ، انوار بیضاوی ،البحر المحیط ابوحیان ، غرائب نیسابوری ، لباب بغدادی ، جلالین سیوطی)

5. عمرو بن عائذ المخزوحی

(نکت ماوردی ، کشف ثعلبی ،زادالمسیر ابن جزی ، معالم بغوی ، بحر ابوحیان ، لباب بغدادی)

6. وهب بن وائل

(بحر العلوم سمرقندی)

7. هبیر بن ابن وهب المخزوحی

(تفسیر مقاتل ، کشف ثعلبی)

8. جمیع الکفار

(بحر سمرقندی ،مفاتیح رازی ،غرائب نیسابوری ،تسهیل ابن جزی ،لباب ابن عادل)

9. بعض المضطرین فی الاسلام

(محرر ابن عطیه ،جواهر ثعلبی)

10. رجل (او رجلان) فی المنافقین

(وسیط واحدی ،زادالمسیر ابن جزی ،معالم بغوی ،مفاتیح رازی ، جامع قربطی ،انوار بیضاوی ،بحر ابوحیان ،لباب بغدادی ،لباب ابن عادل)

بررسی

در میان اقوالی که گذشت دو قول به صحابه منتهی می شود(نزول در مورد عاص بن وائل و رجل من المنافقین) باقی اقوال یا به برخی از تابعین منتهی می شود یا به برخی علما از غیر صحابه و تابعین و یا قائل شخصی ندارند و صرفا حکایت شده اند.

اما نزول در مورد عاص از دو تن از اصحابی نقل شده یکی ابن عباس و دیگری جعده بن هبیره. قول ابن عباس در مورد عاص به صور زیر حکایت شده:

1- مسندا در تنویر العباس. سند تنویر تا ابن عباس به این نحو است(بر اساس آنچه در صدر کتاب آمده) : الفیروزآبادی ،عن عبدالله ثقه ابن المامون الهروی ،عن ابیه ،عن ابی عبد الله ، عن ابی عبید الله محمود بن محمد الرازی(هو القطب التحتانی و بناء علی ما فی اعلام الزر کلی، الصحیح:ابی عبد الله بدل ابی عبید الله) عن عمار بن عبد الحمید الهروی ، عن علی بن اسحاق سمرقندی ، عن محمد بن مروان ، عن الکلبی ، عن ابی صالح ، عن ابن عباس.

2- مرسلا : در الجامع الاحکام القرآن و اللباب ، قربطی و ابن عادل از ابی صالح از ابن عباس نقل کرده اند. و در جواهر الحسان ثعالبی از ثعلبی از ابن عباس این قول را نقل کرده است.

اما نقل تنویر :

1. انتساب کتاب به فیروزآبادی ثابت نیست. زر کلی در الاعلام می گوید "ینسب للفیروزابادی تنویر العباس فی تفسیر ابن عباس.

2. درباره محمد بن مروان ذهبی در میزان الاعتدال چنین می نویسد "محمد بن مروان السدی الکوفی و هو السدی الصغیر ...الضعف علی روایه بین"

همچنین مزی در تهذیب الاکمال می گوید "قال عبد السلام بن عاصم عن جریر بن عبد الحمید ...لیس بثقته و لا یکتب حدیثه" . ابن حجز نیز در تهذیب التهذیب اقوال علما در قدح او را ذکر می کند از جمله "قال ابو جعفر الطبری ...لا یکتب حدیثه"

3- درباره "الکلبی عن ابی صالح"

 تاریخ الکبیر ، البخاری ،ذیل محمد بن السائب ابو نصر کلبی

"ترکه یحیی بن سعید ...فهو کذب"

 الکامل فی الضعفاء ابن عدی

"حدثنا احمد بن حفص ...عن ابی صالح فهو کذب"

 میزان الاعتدال الذهبی

"قال ابن عدی و قد حدث عن الکلبی ...فکیف الاحتجاج به"

با توجه به این مطالب عدم اعتبار نقل تنویر المقیاس معلوم می گردد.

اما نقل ابی صالح از ابن عباس در الجامع و اللباب ، این نقل مرسل است و معلوم نیست چه کسی از ابی صالح نقل کرده ، اگر ناقل کلبی باشد فقد مر حال ما روی الکلبی عنه، درباره خود ابی صالح هم مطالبی نقل شده (قسمتی در ما نقل عن المیزان گذشت)مثلا علایی در جامع التحصیل گفته: "باذام ابو صالح قال ابن حبان لم یسمع من ابن عباس". در هر صورت این نقل قابل اعتماد نیست و اگر قول دیگر ابن عباس (نزول درباره رجل من المنافقین) ثابت شود، بطلان این قول متعین می شود.

اما نقل ثعلبی از ابن عباس در تفسیر ثعلبی یافت نشد بلکه در تفسیر ثعلبی نزول در مورد عاص از مقاتل و کلبی نقل شده و از ابن عباس این که "فویل للمصلین" در باره منافقین است نقل شده.مضافا این که نقل ثعلبی از ابن عباس به فرض وجود مرسل خواهد بود. و از مضعفات این قول آن است که (بر اساس منابع مراجعه شده)تا قرن 8 نزول در مورد عاص به ابن عباس نسبت داده نمی شود و عمدتا از مقاتل و کلبی نقل می شود در حالی که قول دیگر ابن عباس در الوسیط واحدی(5) از طریق عطاء مذکور است.

اما جعده بن هبیره ، قول او تنها در بحر العلوم سمرقندی یافت شد آن هم به صورت مرسل . سمرقندی نیز صرفا آن را در میان اقوال نقل کرده(بلکه شاید عبارت سمرقندی مشعر یا ظاهر در رد باشد) اما درباره خود جعده ، دو نفر با نام جعده بن هبیره ثبت شده اند. یکی جعده بن هبیره بن ابی وهب المخزومی و دیگری جعده بن هبیره الاشجعی الکوفی. اما درباره مخزومی در صحابی بودن او اختلاف است. علایی در جامع التحصیل می گوید "ذکر جماعه فی الصحابه ... وقد روی عن خاله علی رضی الله عنه" و ابونعیم در معرفه الصحابه می گوید "اختلف فی صحبته". عسقلانی در الاصابه می گوید "له رویه بلانزاع ... واختلف فی صحبته و سماعه" و در جای دیگر می گوید "قال ابن منده مختلف فی صحبته ... لیس له صحبته" و خود عسقلانی صحابی بودن او را اختیار می کند. ولی به هر حال حتی اگر صحابی بودن او ثابت شود این نقل اولا مرسل است ثانیا با نقل دیگری از ابن عباس در تعارض است و خواهد آمد که آن نقل اگر چه مرسل است ولی در مجموع معتمد علیه می گردد.

در مورد جعده بن اشجعی هم اختلاف شده که آیا او غیر از جعده بن مخزومی است یا خود او(قال ابن الاثیر غالب الظن انه هو ) و در صحت او هم اختلاف است.

در مورد او هم به فرض اثبات صحبه، باز اشکالات قبلی مطرح است و نمی توان در مقابل قول ابن عباس که ذهبی او را ترجمان القرآن می نامد و بلا شک از صحابی است به قول جعده تمسک کرد.

اما نزول در مورد رجل من المنافقین (یعنی دومین از دو قولی که منتهی به صحابه می شود) از دو طریق مرسلا از ابن عباس نقل شده یکی از طریق عطاء(الوسیط الواحدی، معالم بغوی) و دیگری از طریق ضحاک(انوار بیضاوی ، جامع قربطی ،لباب ابن عادل) همچنین در تفاسیر دیگری مستقیما به ابن عباس نسبت داده شده(زاد المسیر ابن جوزی، مفاتیح رازی ، لباب بغدادی).

اگر چه این نقل ها مرسلند ولی باید توجه داشت که ناقلین بر اینها اعتماد کرده اند. مثلا واحدی در اولین قول می گوید "قال عطاء عن ابن عباس" و نمی گوید " روی عن عطاء". ابن جوزی هم در اولین قول این نظر را نقل می کند و می گوید "قاله ابن عباس" یا مثلا رازی اگر چه می گوید روی عن ابن عباس ولی کل سوره را درباره منافقین می داند.او در پایان تفسیر سوره ماعون مس نویسد "ولنختم تفسیر هذه السوره بالدعاء الهنا.هذه السوره فی الذکر منافقین". او همچنین در ابتدای تفسیر سوره کوثر که بعد از ماعون قرار دارد می گوید"هذه السوره کالمقابله ...و هو المراد من قوله یدع الیتیم".

همچنین در نقل عطاء از ابن عباس (به خلاف نقل ابی صالح از او) اشکالی نیست. ذهبی در میزان می گوید "عطاء بن ابی ریاح ... و قال ما رایت مثله"

و نقل عطاء از ابن عباس مرسل نیست(یعنی بین عطاء و ابن عباس واسطه نیست) تا اعتراض منقول از احمد بن حنبل وارد شود(قال احمد لیس فی المرسل اضعف من مرسل الحسن و العطاء – المیزان)و از عطاء از ابن عباس احادیث زیادی در صحیح بخاری ،صحیح مسلم ،سنن ابن داوود ،سنن ترمزی، سنن نسائی و ... آمده است.

بعلاوه این قول با ظاهر سوره و نقل هایی که درباره قسمت دوم سوره است مناسب است(به خلاف قول قبل)زیرا چنانچه گذشت ، طبق ظاهر سوره کل آن درباره یک دسته است و قسمت دوم سوره طبق روایاتی که خواهد آمد قطعا درباره منافقین است. همچنین گذشت که کل سوره نیز – مستقل از روایات – دلالت بر نفاق می کند.

نتیجه : قول قبول در مورد ابتداء سوره نزول درمورد منافقین است. ولی چون ممکنن است کسی به خاطر ارسال روایت ابن عباس قول او را نپذیرد – برای تکمیل بحث روایی – به بررسی سایر اقوال می پردازیم :

از تابعین اقوال مختلفی نقل شده. نزول در مورد عاص از مقاتل و کلبی ، ولید بن مغیره از سدی ،مقاتل ابن حیان و و ابن کیسان، ابوسفیان از ابن جریح ، عمرو بن عائذ ازضحاک " وهب بن عائل" از قتاده و هبیره ابی وهب المخزومی نیز از مقاتل نقل شده است.

مشاهده می شود که بین تابعین اختلافی است که قابل جمع نیست. ابن تیمیه در "مقدمه فی اصول التفسیر" می گوید اگر بین تابعین اتفاق نظر بود حجت است ولی اگر اختلاف بود قول بعضی از آنها بر بعضی دیگر حجت نیست و یرجع فی ذلک الی لغه القرآن او السنه او عموم لغه العرب او اقوال الصحابه.

پس در اینجا نمی توان به این اقوال تکیه کرد اگر آن قول ابن عباس پذیرفته شود که ثابت می شود سوره درباره منافقین نازل شده و الا به ظاهر سوره مراجعه می شود. و در بحث از ظاهر سوره گذشت که اولا مستقل از روایات ظاهر سوره دلالت بر نفاق می کند ثانیا کل سوره درباره یک دسته است و طبق روایاتی که خواهد آمد قسمت دوم سوره قطعا درباره منافقین است لذا از این طریق نیز ثابت می شود کل سوره درباره منافقین است. جدای از اختلاف بین تابعین همه نقل ها غیر نقل مقاتل که در تفسیر خود اوست مرسل است. در مورد مقاتل نیز بخاری در تاریخ کبیر می گوید "لا شی البته" و محمد بن سعد در طبقات می نویسد "اصحاب الحدیث یتقون حدیثه و ..." و عسقلانی در سیر می گوید "قال ابن مبارک و احسن ما احسن تفسیره لو کان ثقه" و دارقطی او را در ضعفاء و متروکین ذکر کرده (البته توثیقاتی نیز درباره او هست ولی چون تکیه ما بر تضعیف شخص او نیست و از باب تعارض با سایر نقل ها و با نقل ابن عباس و با ظاهر سوره قول او ساقط می شود خللی وارد نمی شود)

ملخص اشکالات اقوال منسوب به تابعین :

1- ارسال 2- تعارض بین تابعین 3- تعارض بین تابعین و قول ابن عباس 4- تعارض با ظاهر سوره (از دو حیث که گذشت) 5- ضعف بعضی قائلین مثل مقاتل و کلبی

بررسی سائر اقوال و قائلین:

1- نزول در مورد عاص ، غیر از آنهایی که گذشت از هبه الله مفسر نقل شده . هبه الله بن سلامه متوفی 410 است لذا روشن است که قول او به تنهایی حجت نیست خصوصا با وجود معارض . مستند قول او هم مشخص نیست. بله اینکه نیمی از سوره را مکی و نیمی را مدنی میداند چنانچه گذشت احتمالا بر پایه عدم وجود نفاق قبل از هجرت است ولی دلیل او برای نزول ابتداء در مورد عاص معلوم نیست.

2- نزول در مورد ابی جهل هیچ مستندی ندارد. ماوردی(5) اقوال مختلفی را نقل و برای هر قول قائل را ذکر می کند ولی در مورد ابی جهل قائلی را ذکر نمی کند. در تفاسیر بعضی معمولا می گویند "حکاه الماوردی" یا با لفظ قیل مطرح می شود یا صرفا به عنوان یک احتمال الا ثعالبی که از سهیلی(581) نقل کرده اهل تفسیر این را گفته اند.ای کاش منظورش از اهل تفسیر را مشخص می کرد.

(البته در تفسیر علی بن ابراهیم قمی این قول نقل شده ولی چون ظاهرا روایت از معصوم نیست برای شیعه حجت نمی باشد.)

3- برای قول به جمع کفار نیز مستندی ارائه نشده جز نقل از ابن الخطیب که حجت نیست.

4- قول به بعضی المضطرین فی الاسلام .. اگر مراد منافقین است که ثابت شد. اگر نه اولا با ظاهر سوره مناسب نیست(تکذیب بالدین ظاهر در کفر است) ثانیا اصلا قائل مشخصی ندارد صرفا گفته اند "یروی".

5- سایر اقوال نیز جز نقل از تابعین مستندی ندارد و نقل از تابعین هم در بررسی اقوال تابعین گذشت.

اشکال و جواب :

قول تابعین با تعارض رد شد در صورتی که تعارض ثابت نیست.

ابن تیمیه در مقدمه فی اصول التفسیر می گوید گاهی اوقات از باب تعریف به مثال مورد خاصی ذیل آیه مطرح می شود و مراد این نیست که ایه خاصتا در مورد او نازل شده . او می گوید "و قد یجیء کثیرا من هذا الباب قولهم هذه الایه نزلت فی کذا".

حتی اگر در بیان سبب نزول باشد باز هم تعارض ثابت نمی شود زیرا ممکن است آیه عقب چند حادثه نازل شده باشد یا اصلا چند بار نازل شده باشد.

لذا اختلاف بین تابعین ثابت نیست و قدر مشترک آن است که درباره کافری غیر منافق نظیر عاص یا ولید یا ابی سفیان نازل شده است.

جواب :

1- قول تابعین با قول عطاء از ابن عباس معارض است. زیرا قول آنها ناظر به کافر غیر منافق است و قول عطاء از ابن عباس ناظر به منافق.

خود ابن تیمیه در کتاب مقدمه رجوع به قول صحابه را مقدم بر رجوع به قول تابعین می داند. بعلاوه این که در اصل رجوع به قول تابعین نیز خلافی را نقل نمی کند.

2- ظاهر عبارات بیان سبب نزول است نه تفسیر و تعریف به مثال.

 قول به نزول در مورد جمع کفار را قسیم سایر اقوال قرار داده اند. مثلا رازی تصریح می کند که " فی الایه قولان ... انه عام" ظاهر سایر تفاسیر هم همین است.

 تصریح به اختلاف شده (نکت ماوردی ،زاد المسیر ابن جزی)

 تعریف به مثال در بعضی اقوال ممکن نیست. مثلا قول به نزول در مورد وهب بن عائل که از قتاده نقل شده. هیچ اثری از وهب بن عاءل در کتب تراجم و سیره ( تا جایی که جستجو کردیم) نیست.اگر تعریف به مثال باشد باید مثال مشهوری ارائه شود نه چنین مثال غریبی.

 گاهی گفته شده که آیه در مورد فلان فرد نازل شده بعد آیه را بر او تطبیق داده اند. یعنی مفهوم آیه را سوای مثال فهمیده اند و در تایید سبب نزول آن را در مورد فرد جاری کرده اند و ظاهر است که فرد را برای فهم آیه ذکر نکرده اند. مثلا رازی می گوید "قال مقاتل نزلت ...بالافعال القبیحه" یا در تفسیر ثعالبی " و نزل اول السوره بمکه فی ابی جهل و هو الذی یکذب بالدین"

 بعضی متون متعین در سبب نزول است.مثل بعضی نقل ها که گفته شده ابوسفیان یتیمی را راند پس آیه نازل شد.

3- به فرض که احتمال تعدد در نزول یا سبب نزول پذیرفته شود اما باید توجه کرد که یکی از نزول ها یا یکی از اسباب نزول طبق نقل عطاء از ابن عباس درباره مردی از منافقین است و همین برای ما کافیست.یعنی به فرض که قول تابعین صحیح باشد نتیجه گرفته می شود آیه یکبار درباره منافق نازل شده و یکبار درباره کافر غیر منافق. یا یک بار نازل شده ولی ناظر به هر دو شخصیت.و چون سوره مکی است همان یکباری که درباره منافق نازل شده مدعا را ثابت می کند( قول به اینکه یک بار در مکه درباره مشرکین و یک بار در مدینه درباره منافقین نازل شده مردود است زیرا ابن عباس که می گوید نزول در مورد منافق بوده طبق نقل صحیحی که گذشت می گوید سوره مکی است)

4- تعارض فقط بین اقوال تابعین نیست. گذشت که قول آنها با ظاهر سوره نیز از دو حیث در تضاد است.

بررسی اقوال ذیل قسمت دوم سوره :

درباره این قسمت سوره تقریبا اتفاق نظر وجود دارد که درباره منافقین است. این قول با اساتید مختلفه از صحابه و تابعین نقل شده و هیچ قول خلافی از صحابه و تابعین موجود نیست. همچنین قاطبه علما و مفسرین نیز همین قول را پذیرفته اند و المصلین را به منافقین تفسیر کرده اند.

• نسبت به امیر المومنین علیه السلام در نکت ماوردی

• نقل از ابن عباس مسندا در تفسیر طبری از دو طریق و از شعب الایمان بیهقی از یک طریق

• انتساب به ابن عباس در تفسیر ابن ابی حاتم ، نکت ماوردی ،تفسیر ثعلبی ،تفسیر قرطبی ،تفسیر ابی حیان ، تفسیر ابن کثیر ، لباب بغدادی

• از مجاهد در تفسیر طبری با سه طریق و از ضحاک و ابن زید و الحسن هرکدام از یک طریق، مقاتل در تفسیر انتساب به الحسن در احکام القرآن جصاص و نکت ماوردی و به ابن زید و محمد بن کعب در تفسیر سمعانی. و به مالک در احکام القرآن ابن عربی و البحر المحیط و به زید بن اسلم در تفسیر ابن کثیر.

• از مفسرین و علما بغیر ما ذکر : فراده تستری ، نحاس ، سمرقندی ،طبری ،واحدی ،رازی راغب(او در مفردات می نویسد "ولم یقل المصلین الا فی المنافقین نحو قوله فویل للمصلین") قرطبی، بغدادی ،نفسی و...

با توجه به این اقوال تردیدی باقی نمی ماند که این قسمت سوره نیز درباره منافقین است و این قول با ظاهر سوره (چنانچه گذشت) و با قول ابن عباس در مورد قسمت اول سوره نیز مناسب است. همچنین در روایات مسنده و مرسله از صحابه و تابعین هیچ تعیین مصداقی برای منافقین مورد نظر نشده است.لذا تخصیص منافق به ابن ابی و اصحاب او هیچ مدرکی ندارد.و ظاهرا این قول هم ناشی از استنباط محض و بدون تکیه بر نقل است(ابن خرم بدون هیچ استنادی می گوید نزل المدینه فی عبد الله بن ابی همین قول بدون هیچ مدرکی از هبه الله در زاد المسیر ابن جوزی و بحر المحیط ابی حیان و از سهیلی(م500) در تسهیل ابن جزی و جواهر الحسان ثعالبی نقل شده است.در لباب بغدادی نیز با قیل مطرح شده است. بعد از قول به مکی بودن سوره طبری نیز نفاق را به نفاق مدنی تفسیر می کند در حالی که روایتی که خود او نقل کرده دلالت بر مطلق نفاق دارد. این اقوال اولا مدرکی ندارد ثانیا چون در تعارض با قول ابن عباس و غیره در نزول سوره در مکه می باشد مردود است.

در میان این اقوال گاهی اقوال دیگری نیز مطرح است :

ماوردی در نکت بعد از نقل قول مشهور از امیرالمومنین علیه السلام و ابن عباس وجه دیگری را هم بدون ذکر قائل مطرح می کند "انه عام فی ذم کل من راءی لعلمه". همچنین باقلانی در الانتصار بعد از ذکر قول مشهور می گوید "و یمکن ان یکون ... تارکون لها"

اما نقل ماوردی اولا قائل مشخصی ندارد ثانیا دلیل مذکوری ندارد ثالثا در تعارض با نقل اول ماوردی است که دارای دلیل می باشد رابعا با ظاهر سوره در تعارض است (گذشت که طبق ظاهر الذین هم یراوون همان مکذبین بالدین هستند). قول باقلانی نیز بلا دلیل است. خود او نیز صرفا آن را به عنوان یک احتمال مطرح کرده ( از کلام باقلانی در الانتصار معلوم می شود که او این احتمال را صرفا برای این مطرح کرده که بگوید فویل للمصلین با لم نک من المصلین متعین در تعارض نیست) به علاوه این قول نیز با ظاهر سوره در تعارض است چون طبق ظاهر سوره وقتی بعد المصلین ذکر صلاتهم می شود آنچه در ذهن متبادر می شود آن است که این صلاه همان صلاتی است که در ضمن المصلین گذشت در حالی که در قول باقلانی صلاه در المصلین ، صلاه لغیر الله و در عن صلاتهم ساهون ، صلاه لله است.

 زمخشری بعد از تبیین سهو عن الصلاه می گوید ذلک فعل المنافقین او الفسقه الشطار من المسلمین. واضح است که او در مقام بحث لغوی و مفهومی احتمال دوم را مطرح کرده و الا خود او چنانچه گذشت کل سوره را درباره مورد واحد می داندو واضح است که الفسقه من المسلمین ، مکذب بالدین نیستند لذا بنابر همین قول او (ذلک فعل المنافقین او الفسقه) سوره متعین در دلالت بر نفاق می شود.

 ابن کثیر پس از نقل قول ابن عباس درباره این که مراد از مصلین منافقین هستند می گوید "... من اتصف بجمیع ذلک...تلک الصلاه المنافق"

البته او در چند صفحه بعد نیز روایتی از زید بن اسلم نقل می کند که مراد منافقینند.

ابن کثیر ذیل آیه 8 و 9 سوره بقره در تفسیر خود دو نوع نفاق را مطرح می کند " نفاق هو اظهار الخیر ...و هو فی الباطن المومن". او همچنین ذیل آیه 19 و 20 همان سوره دوباره تقسیم نفاق به عملی و اعتقادی را مطرح و برای نفاق عملی استناد به این حدیث می کند " ثلاث من کن فیه کان منافعا ...و اذا ائتمن خان"

ابن حجز عسقلانی نیز در فتح الباری ذیل باب علامات المنافق از قول کرمانی نقل می کند که"ان بعض النفاق ... و تفاوت مراتبه"

ترمزی نیز در سنن از حسن بصری نقل می کند که "النفاق نفاقان نفاق العمل و نفاق التکذیب"

پس طبق این اقوال نفاق موضوع است برای مطلق اظهار ما یخالف الباطن ، حال این ظاهر یک بار اصل اسلام در نتیجه نفاق اعتقادی از اقسام کفر است و یک بار در غیر کفر است. یعنی فرد در ظاهر و باطن معتقد به اسلام است ولی در بعض امور دیگر دچار دورویی می شود.

ظاهرا ابن کثیر چون تمام سوره ماعون را مکی می دانند، سوره را به نفاق عملی تفسیر کرده است.

بررسی:

1) به فرض که نفاق به حسب معنای حقیقی تقسیم به اعتقادی و عملی شود ، ولی با توجه به سوره ، نفاق اعتقادی متعین می شود.زیرا تکذیب بالدین در مسلمان یافت نمی شود و همه سوره – بناء علی ظاهر – درباره یک دسته است.

2) در روایاتی که در مورد قسمت دوم سوره نقل شده نفاق به صورت مطلق آمده و واژه نفاق اگر چه گاهی برای مطلق دورویی به کار می رود ولی حقیقت آن و آنچه بدون قرینه از آن متبادر می شود همان نفاق تکذیب و اعتقادی است.

برای این مطلب شواهد زیادی در قرآن و لغت و کتب تفسیر و شروح حدیث وجود دارد.

• 125 سوره توبه(آیه ظاهرا در باره منافقین است)

• از کتب لغت :

 الجهره : و منه (نافقاء) اشتقاق المنافق ...

 تهذیب اللغ:(المنافق) یدخل فی الاسلام ...

 مقاییس اللغه: و منه(نافقاء) اشتقاق المنافق...

 المحکم و المحیط الاعظم : النفاق الدخول فی الاسلام...

 مصباح المنیر: نافق الرجل ...

 القاموس المحیط :نافق فی الدین ستر ...

 لسان العرب: النفاق الدخول فی الاسلام...

 تاج العروس:هو الدخول فی الاسلام...

 الفروق اللغویه: ابو هلال عسگری عنوانی برای فرق بین نفاق و ریا قرار می دهد و می گوید:"ان النفاق اظهار الایمان... والاصل ما قلناه"

 در نهایه و لسان العرب نیز ذیل حدیث " اکثر منافقی هذه الامه قراءها" گفته اند " اراد بالنفاق هاهنا الریاء...ما فی الباطن" و قول آنها ظاهر در این است که حقیقت نفاق غیر ریاء است ولی به جهت اشتراک نفاق در مورد ریاء بکار رفته است.

• از کتب تفسیر

• از شروح حدیث

نووی در شرح صحیح مسلم ذیل حدیث "اربع من کن فیه ...اذا حدث کذب" می گوید: "هذا الحدیث مما عده ...لیس له مثل" آیا این اشکال جز برای این است که تبادر از انفاق اضمار کفر است؟خود نووی در رفع اشکال می گوید "الذی قال المحققون ... الشبه بالمنافقین" نووی جواب های دیگری نیز نقل می کند که آنها نیز بر پایه بودن حقیقت نفاق در اضمار کفر است.

3) سومین پاسخ به ابن کثیر این است که خود او بعد از تقسیم نفاق – کما مر – می گوید " وانما نزلت صفات ... فیها نفاق"(ذیل آیه 8 و 9 سوره بقره). با این حال او سوره ماعون را مکی و آن را ناظر به نفاق عملی می داند.آیا این تعارض جوابی جز این دارد که آنجا که گفت ذکر نفاق فقط در سوره مدنی است ، چون بلا قرینه است ، ظهور در نفاق اعتقادی دارد؟

در هر صورت حتی اگر با توجه به برخی استعمالات و اصل اشتقاق و اقوال برخی لغویین (العین : النفاق الخلاف و الکفر ، المحیط فی اللغه:النفاق : الکفر و الخلاف)نفاق را حقیقت در قدر مشترک نفاق عملی و اعتقادی بدانیم یا آن را مشترک لفظی بگیریم باز هم به قرینه " یکذب بالدین"متعین می شود که سوره در مورد نفاق اعتقادی است.

جمع بندی:

 با توجه به روایات ، خصوصا روایت ابن عباس سوره ماعون مکی است.

 ظاهر سوره حکایت از نفاق دارد.

 روایات ذیل سوره نزول آن در مورد منافق را قطعی می کند.

نتیجه : بواسطه سوره ماعون وجود نفاق در مکه ثابت می شود.