احد ۴
جلسه 13 – 13 آذر 1388
یک سال پس از پیروزی مسلمین در جنگ بدر، مشرکان قریش زخم خورده و عقده ی انتفام در دل، حتی تا یک سال زن ها لباس سیاه خود را در نیاوردند. وضعیت شهر را طوری نگه داشتند که تا ما انتقام کشتگان خود در جنگ بدر را نگیریم، آرام نخواهیم نشست. و این زخم بدر چیزی بود که چنان بر دل آنها سنگینی می کرد، که حتی در زمانی که سر مطهر حضرت سید الشهداء را پیش یزید آوردند او هم شعری که خواند ( لعبت هاشم بالملک و لا خبر جاء و لا وحی نزل، لیت اشیاخی به بدر شهدوا...) زخم بدر بر دل آنها کاری بود. یک خبیث دیگری هم در رئزی که خبر شهادت سید الشهدا به مدینه رسید به والی مدینه ( سعد ابن العاص) رو کرد به قبر پیامبر و گفت یوم بیوم بدر و جالب این که او از راویان مورد اعتماد اهل سنت است. این حرف یوم بیوم بدر را خود ابوسفیان هم در احد زده است. خلاصه این که زخم بدر بسیار کاری بود.
لشکر را تهییج کردند و برای این که روحیه هم بدند عده ای از زن های رقاصه را هم همراه لشکر آوردند تا بزنند و برقصند و بخوانند ویحا بنی عبدالدار ویحا بکل بطار ... مادر معاویه (هند) هم سردسته این گروه بود. که مفهوم آن این بود که اگر در جنگ پیروز شوید ما در خدمت شما هستیم وگرنه ما نیستیم. رسیدند به منطقه ای به نام احد در نزدیکی مدینه. حدود 6 کیلومتر تا مدینه فاصله دارد. حدودا یک ساعت پیاده تا آنجا راه است. خبر رسید که مشرکین آمده اند و در منطقه ی احد اردو زده اند. آنها پشت به کوه احد رو به مدینه مستقر شده بودند. جایی هم که الآن در عربستان می گویند کوه تیراندازان است، آن نیست.
خبر به رسول اکرم رسید. ایشان با اصحاب مشورت کردند بعضی ها گفتند بمانیم در شهر گارد دفاعی بگیریم. انصار گفتند اگر در شهر بمانیم و دفاع کنیم حریف ما نیستند. بعضی ها گفتند بیرون برویم. تو بیابان بیرون مدینه. حضرت هم قبول کردند و حرکت کردند به بیرون شهر.
جریانی که ما شنیدیم اینست که ابتدا مسلمانان غالب بودند. اعنی اصحاب الویه یعنی صاحبات پرچم، بدست امیرالمومنین کشته شدند. جنگ پیروز شد. آن که در اذهان ما معروف است اینست که مسلمانان برای جمع آوری غنیمت سراسیمه دویدند. آن پنجاه نفر تیراندازی که در شکاف کوه گماشته شده بودند تا مشرکین مسلمین را از پشت سر دور نزنند، وقتی دیدند مسلمانان برای غنیمت دویدند، آنها هم سنگر را رها کردند و در پی عنایم رفتند. خالد بن ولید هم از فرصت استفاده کرد با دویست اسب سوار از پشت حمله کرد و عده ی بسیاری را هم به شهادت رساند و جنگ نیز مغلوبه شد و مسلمانان هم فرار کردند. و یک وضعیت بسیار اسف باری در احد پیش آمد. حضرت حمزه ی سید الشهداء عموی پیامبر و بعضی های دیگر در آنجا شهید شدند
این جریانی است که در اذهان ما هست. اما به نظر می رسد واقعیت های بسیار مهم دیگری هم در کار است. ما ضمن این که نمی خواهیم قضیه تیر انداز ها را انکار کنیم، که آنها تنگه را رها کردند و از امر پیامبر سرپیچی کردند، اما می خواهیم بگویم دلالیل بسیار مهم تری هم برای این جنگ تلخ می تواند باشد علاوه بر این که مشرکین در این جنگ به هدف خودشان نرسیدند.
این تصویر کلی بود از احد. البته ما روایاتی هم در مورد احد داردیم. مثلا از حضرت موسی بن جعفر نقل شده: شب شهادت حمزه پیامبر اکرم به حضرت حمزه فرمودند: یا حمزه نزدیک است که دیگر از دنیا بروی، اگر خداوند از عقائدت سوال کند چه جوابی می دهی؟ حمزه گریه کرد، گفت یا رسول الله مرا راهنمایی کن و به من بیاموز. فرمود که باید بگویی که خدا یکی است و پیامبرش منم و شهادت بده که علی امیرالمومنین است. و این زمان جنگ احد بوده.
در این بحث احد آنچه که می خواهیم نشان دهیم باز حول چند محور از آن شش محور است. یکی تعارض سیره با قرآن، می خواهیم ببینیم آیاتی که در قرآن کریم در زمان جنگ یا بعد از آن در مورد احد نازل شده اند تا چه حد با آنچه که گزارشگران اهل سنت گفته اند همخوانی دارد. دوم وضعیت ایمانی جامعه مسلمین. سوم جعل فضائل برای خلفا و چهارم نقش منافققین در احد. پنجم بحث فضائل امیرالمومنین در احد.
بنابر نقل آقایون آیه های 121 تا 180 سوره ی آل عمران در مورد جنگ احد است. سیره یک گزارش متناقض از نحوه ی خروج پیامبر از مدینه آورده است:
در یک نقل می گوید عبدالله بن ابی معتقد بود باید در مدینه بمانند و در همانجا دفاع کنند. عبد الله بن ابی سرکرده ی منافقین تابلو دار مدینه است. کسی است که هم شیعه و هم سنی او را به عنوان منافق قبول دارند. نقل اول می گوید لذا اصلا با پیامبر از مدینه خارج نشد.
نقل دیگری می گوید هرچند عبدالله بن ابی معتقد بود باید در مدینه بمانند ولی با پیامبر از مدینه خارج شد اما در بین راه به مدینه بازگشت.
یک نقل دیگری هم داریم که اصلا نظر عبدالله بن ابی با پیامبر موافق بود.
گزارش اول: سیره ی ابن هشام جلد سه صفحه 67: و کان رای عبدالله بن ابی مع رای رسول الله و کان رسول الله یکره الخروج ...
بر اساس این گزارش عبد الله بن ابی همانند پیامبر مخالف خروج بود ولی پیامبر با عبدالله بن ابی از مدینه خارج شدند، ولی عبدالله بن ابی با یک سوم لشکر برگشت. و آنها که برمی گشتند گفتند : اگر می دانستیم شما می جنگید شما را رها نمی کردیم. این بسیار مهم است. معلوم نیست چرا مورخین بی غرض شیعی خیلی رو این نکته تأکید نکرده اند، خیلی جای فکر دارد. این سیصد نفر از کجا می دانند جنگی در کار نیست. در حالی که مشرکان از مکه براه افتاده بودند و یکسال بود خونشان برای انتقام می جوشید. هیچ کس را غیر از استادمان ندیدم که روی این نکته پافشاری کند. قرآن هم همین را می فرماید. دقت کنید چه جور این آقایون سیره نویس ما را بازی دادند. قریشی که برای خون ریزی آمده، اینها از کجا می گویند جنگی در کار نیست. از کجا می گویند شما هفصد نفر هم که به احد می روید، در آنجا جنگی رخ نخواهد داد؟!
گزارش دوم از طبری است که جور دیگری بیان می کند که اصلا عبدالله بن ابی نظرش خروج از مدینه بود.
تفسیر طبری جلد 3 صفحه ی 1388: و قالوا له ما نعلم قتالا...
ما سوالمان این است که این آقایان منافقین تابو دار از کجا می دانند که جنگی در کار نیست. از طرفی به نظر حاج آقای جعفری آنهایی که نظرشان خروج از مدینه بوده مهاجران منافقند. که برای این ادعا دلیل هایی خواهیم آورد. من تا امروز شاهد تاریخی یا حرف حسابی که این تحلیل را رد کند نیافتم. فرض کنید ساعت 2 بعد از ظهر قرار است پرسپولیس و استقلال در ورزشگاه آزادی مسابقه دهند. عده ای می خواهند توطئه کنند که اصل مسابقه برگزار نشود. گروه دوم از این توطئه خبر دارند ولی شرکت در اصل این توطئه ندارند فقط اطلاع دارند. گروه اول به محل انجام مسابقه می روند تا کار خود را عملی کنند. ولی گروه دوم به محل مسابقه نمی رود زیرا انگیزه ای ندارد به آنجا برود زیرا می داند مسابقه ای انجام نخواهد شد. برنامه آن بوده که پیامبر را از مدینه بیرون بکشند ببرند به بیابان. آنجا منافقین بعلاوه اکثریت سست ایمان پیامبر را تنها بگذارند، بگریزند، یا پیامبر اسیر مشرکین می شود، یا کشته می شود. اصلا قصدشانن جنگ نبوده است. درگیر نمی خواهند بشوند. شمشیر نمی خواهند بزنند. برنامه ی منافقین این بود. منافقین مهاجری هم به کمک مشرکین مکه این برنامه را ریختند. منافقین انصار که عبدالله بن ابی سرکرده ی آنهاست از این موضوع خبر داردند. عبدالله بن ابی شرکت نمی کند و می گوید که اصلا ما نمی آییم. منافقین مهاجر هم تشویق می کنند که بیرون برویم هم می آیند که توطئه را عملی کنند. آنجا که می رسند توسط شمشیر امیرالمومنین قضیه فرق می کند و روال عوض می شود. و اتفاقا آنها مغلوب می شوند ولی باز هم اکثر قریب به اتفاق مسلمین می گریزند. عمر هم می گوید مثل بز کوهی از کوه می دویدم بالا می رفتم. در یک آیه از قرآن که کسی به آن توجهی نکرده صریح گفته آنزمان که می جنگیدید میدان را خالی کردید و هیچ اشاره ای هم به رمات ندارد که آن را خواهیم گفت. پس وقتی دیدند که امیرالمومنین دارد می جنگد، حمزه دارد می جنگد، جنگ جدی شده، باز هم آن نقشه ی فرار را عملی کردند و دور پیامبر را خالی کردند. دور پیامبر امیرالمومنین علی ماند که مثل پروانه دور پیامبر می جنگید. و سر انجام هم موفق نشدند نقشه شان را عملی کنند. و توسری خورده برگشتند. قرآن هم این را وعده می دهد. انصافا دو سه تا آیه ه این تحلیل حاج آقا بسیار کمک می کند. چون اول خدا وعده می دهد تا مشرکان را دچار کبت و خیبت خواهیم کرد. و همچنان جای سوال است که وقتی می گویند ما می دانیم قتالی در کار نیست به این قضیه نپرداختند. همه مسکوت گذاشته اند و رد شدند. ما کم کم در این مورد جلو خواهیم رفت. آیه ای را خواهیم آورد که چه شد آنها فرار کردند. اصلا فرا ر آنها ربطی به تیر انداز ها داشت؟ آیه ای که ربطی به تیر انداز ها نداشته آمده اند به تبر انداز ها تفسیر کردند که خلاف ظاهر است و روایتی هم در این مورد نداریم. خطاب به خود مسلمین است که در معرکه می جنگد و توصیف می کند آنها روز احد چه کردند ولی به هدفشان نرسیدند. این تحلیل آقای جعفری است که البته جریان رمات را هم انکار نمی کنند. در این بین به بقیه محور های ششگانه هم می رسیم.
حال به بررسی این آیات و شواهد بپردازیم:
آیه 121 آل عمران: وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
ای پیامبر بیاد آور آنگاه که بامدادان از اهل خود برای صف آرایی مومنان جدا شدی.
الان که مدینه مشرف بشوید به طرف احد، یک مسجدی در راه است ه نام مسجد الاستراحه. می گویند پیامبر در راه جنگ احد شب در اینجا استراحت کرده. این با آیه نمی خواند. ما میگوییم اصلا پیامبر صبح از مدینه خارج شده، شب در راه نبوده. ممکن در یک شب دیگری در جریان دیگری ایشان آنجا استراحت کرده باشد، ولی آن جریان جنگ احد نبوده است. این اولین مشکل سیره در این آیه.
آیه ی بعدی که ما الان می خواهیم روی آن صحبت کنیم:
آیه 122: إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
دو تا اتفاق پشت سر هم است، بیاد آور صبح هنگامان که از مدینه خارج شدی، جاهای مومنان را در صف های جنگی مشخص کنی، همانجا دو گروه از مومنان می خواستند سستی کنند. خیلی عجیب است، اول صبح دو گروه آن هم از مومنان. باید توجه داشت که اینها منافق نبوده اند، چون خداوند در ادامه ی آیه می فرماید، خداوند سرپست این دو طایفه است،( الله ولی الذین آمنوا ... والذین کفروا اولیائهم الطاغوت) خداوند ولی منافق نیسن، منافقان کافران و کافر هم اصلا مولا نداردند (و ان الکافرین لا مولا لهم) البته همدر این لحن و سیاق با توجه به قرینه ی بقیه ی آیات نمی تواند منظور ولایت تشریعی و تکوینی خدا بر موجودات باشد.
از طرف دیگر در ترجمه ی عبارات عربی نمی توان فقط ظاهر را نگاه کرد و سعی کرد آن را به زبان فارسی برگرداند، باید دید که یک عرب زبان از آن عبارت چه می فهمد. و سپس بقیه قرائن را نیز در کنار آن گذاشت. مثلا حدیثی است از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام که می فرمایند: قیمه کلِّ امرئٍ ما یُحسنُه. معنی این فرمایش این است که قیمت فرد به کاری است که خوب بلد است. اما اگر بخواهیم این را همین طور معنی کنیم این معنی بدست نمی آید. ولی وقتی به بقیه ی روایات مراجعه کنیم معنی دقیق روایت را در می یابیم.
یا جای دیگر می خوانیم که إنّ اهل الرّی من المسکر یموتون عطشی، اگر ذهن فارسی باشد، می خواند الرِّی، بعد معنی آن می شود اینکه اهل ری شراب می خورند و تشنه می میرند. این که معنی ندارد. در اصل بوده الرَّی، به معنای سیراب نوشیدن. یعنی منظور این بوده که کسانی که مست کننده را سیراب می نوشند، تشنه از دنیا می روند. ری یعنی سیراب شدن. ولی ذهن ما در فضای فارسی است. و باید به این نکته در ترجمه توجه شود.
پس حتما حتما این متخلفین، کسانی که خواستند زیرش بزنند، سستی کنند در اطاعت از پیامبر، مسلمان بودند یعنی قلبا کافر نبودند ولی سست ایمان. این آیاتی است که اصلا در چشم انداز تاریخ اسلام به آنها توجه نشده است. اول جنگ احد این وضعیت صحابه است، تازه این ها مومنانشنان هستند. آنوقت توقع داری روز غدیر همه بگویند چشم؟! لذاست که در روز غدیر فرمود جبرئیل سه بار نازل شد، من از او خواستم که مرا معاف کند لعلمی بقله المتقین و کثره المنافقین.
یه اسمی که ذیل این آیه آمده، معتّب ابن قشیر است. در ذیل آیه ای که در مورد منافقین است و خدا می فرماید، انهم رجس- اینها اصلا کثافتند، منافق معرفی می شود توسط خود آقایان در سیره، اینجا در احد می گویند این یکی از کسایی که می خواهد فشل شود. اما این جا که صحبت از مومنین است نه منافقین. به بعضی از نقل ها هم جزو لیست ترور پیامبر در عقبه است. این سریه در ذیل این آیه نام یکی از سستی کنندگان را همین معتب ابن قشیر می آورد، حال آنکه آیه در مورد مومنین است، او که به تصریح سیره منافق بوده است. این تعارض دیگه ای در سیره نسبت به قرآن.
آیه 128: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ
پیامبر از این امر بخوصوص(الف لام، الف لام عهد است) چیزی در اختیار تو نیست. خدا یا از ایشان می گذرد یا عذابشان می کند. چرا که آنها ظالمند.
در ذیل این آیه هم باز تعارض آشکاری بین سیره و قرآن هست. سیره یک داستانی را ذیل این آیه نقل می کند. میگوید سه نفر از مشرکین احد بودند که پیامبر ایشان را نفرین می کرد. در بعضی نقل ها دارد در نمازش آنها را نفرین می کرد.آیه نازل شد، پیامبر نفرینشان نکنی ها! خدا اگر بخواه از ایشان می گذرد.
الروض الانف/جلد 6/ صفحه ی 82: فی حدیث مرفوع، انّ رسول الله صلی الله علیه کان یدعوا علی ابی سفیان والحارث بن هشام، و عمربن العاص. حتی انزل الله تعالی لیس لک من الامر شی ... قال فتابوا و اصلحوا و حسن اسلامهم. و هذا حدیث ثابت فی حسن اسلام ابی سفیان خلاف لمن زعم غیر ذلک. و اما الحارث بن هشام فلا خلاف فی حسن اسلامه و اما عمرو بن العاص فقد قال النبی اسلم الناس و آمن عمرو.
و جالب این که بخاری این مضمون را نقل کرده و به جای اسم این سه نفر گذاشته است فلان ًو فلانً و فلانً. در تاریخ طبری در حدیث یوم الانذار (إنّ هذا اخی و وصی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا) به جای این عبارت گذاشته است کذا و کذا یعنی گفته إن هذا کذا و کذا.
حسن هیکل کتابی نوشته که بنام حیات محمد این داستان را آورده، آقای یوسف غروی در موسوعه التاریخ الاسلامی در ترجمه ش نوشته که وهابی ها چند هزار دلار به هیکل دادند که این کلمه ی وصی را در این کتاب بردارد.
اما وقتی در آیه توجه کنیم، در آخر آیه داریم فانهم ظالمون، انهم ظالمون جمله ی اسمیه است و دلالت بر استمرار دارد و اسم فاعل هم آمده، یعنی الان هم ظالمند، پس نمی تواند در مورد آنها باشد و اگر هم باشد ذم آنهاست نه مدح آنان. خدا نگفته فانهم تائبون، یا فانهم صالحون، بلکه گفته فانهم ظالمون.
بدون نظر