رفتن به محتوای اصلی

بدر ۴

در جلسه ی پیش آیه "غر هولاء دینه" را بررسی کردیم. سیاق آیات نشان می دهد این آیه برای موقع خروج نیست و باید به فهم عرفی مراجعه کنیم. البته بعدا خواهیم گفت که ابن کثیر در جایی با کمال پررویی ادعا کرده که ما در بدر اصلا منافق نداریم. عجیب هم هست زیرا در ذیل آیه ای، در مورد آدمی این را گفته که آن آدم هم اسمش در متخلفین تبوک هست، هم اسمش در لیست ترور عقبه است، هم اسمش در متخلفین احد است، هم در ذیل آیه ی انهم رجس گفته شده اینها آلودگی هستند، منافقند، او هم یکی از منافقینی است که این آیه در موردش نازل شده است. همه این ها را می گوید و وقتی به اسمش در بدر می رسد می گوید این نمی تواند منافق باشد. چون ما اصلا در بدریون منافق نداریم. این بسیار جالب است زیرا دقیقا در مورد همین آدم خودشان در جاهای دیگر این همه ازش مطلب نقل کردند می گویند.

آقایی هست به نام عبد الباقی الجزایری، این آقا چند سالی هست شیعه شده است یکی از کتاب هایی که نوشته کتابی است به نام الذین فی قلوبهم مرض. این موضوع را که الذین فی قلوبهم مرض و منافقین یک دسته اند یا دو دسته، بررسی کرده. به نظر آقای جعفری این ها دو گروهند. یک احتمال این است که منظور مسلمانان سست ایمان در جنگ هستند. یک احتمال هم اینست که مشرکین مکه هستند که می خواهند تضعیف روحیه کنند. کتابی دارد به نام الوهمی و الحقیقی من سیره عمر بن الخطاب ، بسیار کتاب شیرینی است.

{ علی ای حال آیه ی جلسه ی قبل حضور گسترده ی منافقین در جنگ بدر را نشان می دهد. من یک هفته ی پیش داشتم در مورد سقیفه بحث می کردم. داشتم ریشه های سقیفه را می گفتم که به اولین ریشه رسیدم که مهم ترین ریشه نیز هست و آن وضعیت ایمانی جامعه ی مسلمین در آن زمان بود. شروع کردم که این مسلمان ها اصلا ایمانشان ضعیف بوده است. بیشترشان عاشق و فدایی و شیفته ی پیامبر نبودند. شروع کردم که این ها در بدر چنین هستند، در احد چنین، در تبوک چنان و ... که آنها یکدفعه موضع گرفتند. چون یک عمر بود که در لایه زیرین یک بستنی دست همه ی این ها داده بود. شروع کردند به حمله کردن به من و جالب این بود که حملات آنها تأیید من بود. اول یکی اشکال کرد که این توهین به پیامبر است. چون که بعد از بیست و سه سال این نتیجه اش شده است. گفتم اولا اگر کسی نخواهد بحث را قبول کند، چه ربطی به پیامبر دارد. اولین حرف من در جایی که می خواهم برای معلمان دینی حرف بزنم همین است، که ما در تبلیغ باید وظیف هی خودمان را انجام بدهیم، تأثیر با خداست. حضرت نوح به خدا گفت: فلم یجد هم دعائی، الا فرارا، هرچه من بیشتر دعوت کردم بیشتر فرار کردند. یا حضرت ابراهیم که به او گفتند بت ار چه کسی شکسته، فرمود که از آن بت بزرگتان بپرسید. گفتند اینها که حرف نمی زنند. فرمود این ها را که حرف نمی توانند بزنند و اینقدر عاجزند خدای خودتام کرده اید؟ فرجعوا الی انفسهم ثم نکسوا رئوسهم... وقالوا حرقوه و انصروا الهتکم. آیا این اشکال از حضرت ابراهیم است. بعد هم ما نگفتیم که همه. این همه تربیت شدگان پیامبر بودند که تاریخ را روشن کردند. این اشکال اول که خیلی پرت بود. ظاهرا وضعیت امام حسین علیه السلام بین پنج تن از بقیه بهتر بوده. از لحاظ داشتن یار و فدایی. لا اقل سیصد تایی یار و فدایی داشته اند. ولی پیامبر این مقدار هم نبوده. امیرالمومنین هم همین طور، امام حسن هم.آنهایی که اطراف امیرالمومنین بودند که اصلا وضعشان خراب بوده. میفرمو به شما می گویم تابستان بیایید می گویید گرم است، می گویم زمستان بیایید می گویید سرد است. یا اشباه الرجال، حضرت مجتبی هم که آنگونه گرفتار بودند. حضرت زین العابدین علیه السلام هم همین طور. ابن ابی الحدید نقل می کند که به امام چهارم عرض کرد کیف اصبحت یابن رسول الله، چه طور حالتان. فرمود اصبحنا خائفین برسول الله. یعنی کارمان به جایی رسیده که به خاطر انتساب به پیامبر می ترسیم. این ها مویدات وضعیت ایمانی مسلمانان است از روایات شیعی. در قصیده ای که سید بحر العلوم برای محرم دارد می گوید: کأنّ قربهمو من جدّهم سببٌ - للبعد عنه، و أنّ القرب بعدهمو. خود این که آنها به پیامبر نزدیکند به جرم تبدیل شده است. یکی دیگر گفت حرف شما ضعیف است چون همه جامعه ها ایمانشان ضعیف است.این ها فرهنگ قبیله ای درشان قوی بوده است. گفتم اولا این که نافی حرف ما نیست. ثانیا این ها تعصب قومی و قبیله را ترجیح می دادند بر حرف خدا که می گفت علی باید خلیفه شود. خوب پس تو داری من را تأیید می کنی، ولی یک عبارت دیگری از آن را می گوید. من شهر های کوچک زیاد رفتم به شدت برایشان مهم است که مثلا من اهل فلان جا هستم اون اهل فلان جاست. دو تا بخش هستند، بیست کیلو متر باهم فاصله دارند، این دو با هم کارد و پنیرند. توی شهری که من میرفتم این شهر صد سال بود که تأسیس شده بود. از سه جا آمده بودند ساکن شده بودند. این ها در گپ ها و گفتگوهایشان جلسه ای پیدا نمی شد که راجع به این موضوع صحبت نکنند. حتی متدینین آنها. این همان اهلیت مدرن است که تازه در این دوران مدرن وجود دارد. مثلا مناسبتی است که هردوی آنها می گویند بیا اینجا منبر. میگویم خوب اینجا می آیم بعد هم آنجا میروم. چون دو بخش به هم نزدیکند. قبول نمی کنند. در عرب هم همین بوده. به شدت تعصب قبیله در بین آنها وجود داشته است. جوری بوده که اگر یک نفر از یک قبیله کسی را می کشته کل قبیله از کل قبیله خون طلب داشت. اگر با کسی دشمن می شدند و نمی توانستند اورا بکشند، زورشان به او نمی رسید، یا زودتر از آن که آنها اورا بکشند می مرده، عزیز ترین فرد باری او را می کشتند. همین کار را با پیامبر کردند. این ها رسوم قبیله ای عرب بوده. که این تأیید حرف ماست. البته الآن هم همین است. سر مسابقه فوتبال چندین ملیون تومان شرکت واحد ضرر می بیند. روز بازی ایران و استرالیا، ایران که مساوی کرد. مردم به خیابان ها ریختند. مسیری که پنج دقیقه بود شد دو ساعت. بعد فردایش رفتم دانشگاه دیدم تمام ایران جشن بود. بعضی از قنادی ها شیرینی مجانی می دادند. اصلا آخرت دروغ، دین هم دروغ کاری به دین نداریم. اینها نان می شود یا آب؟ آنوقت 15 روز دیگر تنها یک نفر به من تبریک گفت در کل دانشگاه. و آنقدر مردم سر این قضیه دعا کردند و نذر کردند. زیارت عاشورا خواندند. که گفتند اگر این طور میلیون ها نفر استغاثه و دعا می کردند بر فرج امام زمان، شاید خدا فرج ایشان را می رساندند.

این همان تعصب قبیله ایست که عرب هم داشت. کس دیگری اشکال کرد که این ها اشرافی پرست بودند. یعنی کسی که پولدار بود خیلی به او احترام می گذاشتند. ابوسفیان را حتی بعد از اسلامش هم بسیار احترام می کردند. گفتم خوب تو داری من را تأیید میکنی. یعنی پول مقدم بود بر حکم خدا.و این یعنی ایمانشان ضعیف بود. جالب ین جا بود اشکال هایشان همه تأیید من بود. بلا تشبیه مثل آن سنی که گفته النظر الی وجه علی عباده، می گوید این نظر به خاطر وجه علی عبادت نیست، بلکه به این علت است که طرف این را می بیند می گوید عجب علی شاع است، عجب علی عالم است، عجب علی زاهد است و ... علامه مجلسی می گوید تو آمدی یک فضیلت انکار کنی چندین فضیلت را اثبات کردی! }

در این جلسه بر روی این آیه ای دیگر را در مورد جنگ بدر می آوریم:

سوره ی مبارکه انفال – آیه 60/ وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآَخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ

خداوند می فرماید هر نیرویی که دارید برای مقابله با دشمنان آماده کنید. که با این آماده سازی بترسانید دشمانان خودتان و خدا را و آنانکه را که نمی شناسید.

طبیعتا اولین چیزی که از ظاهر انتهای این آیه برداشت می شود بحث منافقین است. یعنی همان زمان خطر منافقان آنقدر زیاد است که خدا در مورد آنها اینچنی هشدار می دهد و می گوید هرچه می توانید برای آنها آماده کنید. ولی آقایون نمی خواهند قبول کنند که در آن فاصله زمانی خطر آنقدر جدی بوده باشد. ولی ما می خواهیم نقل های اهل سنت را نقد کنیم.

جامع البيان - إبن جرير الطبري - ج 10 - ص 42/ هؤلاء المنافقون لا تعلمونهم لأنهم معكم يقولون لا إله إلا الله ويغزون معكم .

که در اینجا طبری هم نقلی را آورده که روی همین مبحث منافقین تأکیید دارد.

جامع البيان - إبن جرير الطبري - ج 10 - ص 41/ حدثني محمد بن الحسين ، قال : ثنا أحمد بن المفضل ، قال : ثنا أسباط ، عن السدي : وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم هؤلاء أهل فارس . وقال آخرون : هم كل عدو للمسلمين غير الذي أمر النبي ( ص ) أن يشرد بهم من خلفهم.

این مورد که آنها اهل فارس بوده اند یا دشمنان دیگر هم قابل قبول نیست چون آنها را که مسلمانان به عنوان دشمن خود می شناختند ولی آیه در مورد کسانی صحبت می کند که آن ها را نمی شناسند.

تفسير البغوي - البغوي - ج 2 - ص 259/ وقيل هم كفار الجن .

این حرف هم رد شده است چون وقتی اجنه بخواهن حمله کنند که نمی شود با سلاح های عادی و اسب و ... به جنگ آن ها رفت. آنها طوری می زنند که نمی توان حتی آنها را دید. خزانه ی حاکم اصفهان را دزدیند. از شیخ حسن علی پرسید دزد کیست؟ گفت ما آبرویش را نمی بریم. گفت امانش می دهم. شیخ دزد را معرفی کرد گفت به زندان بیندازیدش. شیخ دستور داد جن ها بیایند حاکم اصفهان را بزنند. میدید دارد کتک می خورد ولی نمی دید چه کسی دارد او را می زند. گفت مگر من نگفتم امان بده، حاکم معذرت خواهی کرد و او را آزاد کرد.

تفسير الرازي - الرازي - ج 15 - ص 186/ الأول : وهو الأصح أنهم هم المنافقون ، والمعنى : أن تكثير أسباب الغزو كما يوجب رهبة الكفار فكذلك يوجب رهبة المنافقين.

فخر رازی هم که از نابغه های خبیث اهل سنت است و 31 اشکال به آیه ی ولایت وارد کرده در تفسیر خود به این موضوع اذعان کرده و گفته که قوی ترین قول هم همین قولی است که آیه را مربوط به منافقین می داند. و خودش هم آن را توضیح می دهد. و در ادامه نیز فخر رازی این قول را که در مورد اجنه نازل شده را رد می کن:

تفسير الرازي - الرازي - ج 15 - ص 186/ هذا القول مشكل ، لأن تكثير آلات الجهاد لا يعقل تأثيره في إرهاب الجن .

در اینجا یک روایت هم از طرف شیعی می آوریم تا تصدیقی باشد برای وضعیت مسلمانان صدر اسلام:

التوحيد - الشيخ الصدوق - ص 80 / قال : بينما ابن عباس يحدث الناس إذ قام إليه نافع بن الأزرق ، فقال : يا ابن عباس تفتي في النملة والقملة ، صف لنا إلهك الذي تعبده ، فأطرق ابن عباس إعظاما لله عز وجل ، وكان الحسين ابن علي عليهما السلام جالسا ناحية ، فقال : إلي يا ابن الأزرق ، فقال : لست إياك أسأل : فقال ابن العباس : يا ابن الأزرق إنه من أهل بيت النبوة ، وهم ورثة العلم.

. ابن عباس در مسجد داشت برای مردم صحبت می کرد، امام حسین علیه السلام نیز در کنار مسجد نشسته بودند. یکی به ابن عباس گفت برایمان از مورچه نگو، برایمان از خدایت صحبت کن. حضرت سیدالشهدا به او گفت که نزد من بیا. و آن فرد احمق گفت کسی از تو سوال نکرد. و این نشان از وضعیت اسفبار جامعه مسلمانان دارد که این گونه با ایشان برخورد می کردند. و این وضعی بود که آنها درست کرده بودند.

یا در زمان حضرت باقر که ایشان بلاواسطه از پیامبر حدیث نقل می کردند، مردم می گفتند ما أجرء هذا، یعنی چه جرئتی دارد و چه دروغ هایی می گوید. برای همین حضرت به جابر می گفت بیاید و ازقول او نقل می کرد تا او به مردم قبول کنند و گرنه امام صادق می فرماید جابر که به خدمت امام باقر می رسید از ایشان یاد می گرفت:

اختيار معرفة الرجال - الشيخ الطوسي - ج 1 - ص 217 – 222 / أبو عبد الله عليه السلام قال : إن جابر بن عبد الله كان آخر من بقي من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وكان رجلا منقطعا إلينا أهل البيت ‹ صفحه 218 › وكان يعقد في مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله وهو معتم بعمامة سوداء وكان ينادي يا باقر العلم يا باقر العلم ، فكان أهل المدينة يقولون جابر يهجر ، فكان يقول لا والله ما أهجر ولكني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول : انك ستدرك رجلا من أهل بيتي اسمه وشمائله شمائلي يبقر العلم بقرا ، فذاك الذي دعاني إلى ما أقول ، قال ، فبينا جابر يتردد ذات ‹ صفحه 220 › يوم في بعض طرق المدينة : إذا هو بطريق في ذلك الطريق كتاب فيه محمد بن علي ابن الحسين عليه السلام ، فلما نظر إليه قال يا غلام أقبل ! فاقبل ثم قال أدبر ! فأدبر ، فقال : شمائل رسول الله صلى الله عليه وآله والذي نفس جابر بيده ، يا غلام ما اسمك ؟ فقال اسمي محمد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ، فأقبل عليه يقبل رأسه ، وقال : ‹ صفحه 221 › بأبي أنت وأمي رسول الله صلى الله عليه وآله يقرئك السلام ويقول لك ، ويقول لك ، قال ، فرجع محمد بن علي عليه السلام إلى أبيه علي بن الحسين وهو ذعر ، فأخبره الخبر ، فقال له : يا بني قد فعلها جابر ؟ قال : نعم . قال : يا بني ألزم بيتك ‹ صفحه 222 › قال فكان جابر يأتيه طرفي النهار فكان أهل المدينة يقولون وا عجباه لجابر يأتي هذا الغلام طرفي النهار وهو آخر من بقي من أصحاب رسول الله ، فلم يلبث أن مضي علي بن الحسين عليهما السلام فكان محمد بن علي يأتيه على وجه الكرامة لصحبته لرسول الله صلى الله عليه وآله قال ، فجلس يحدثهم عن الله فقال أهل المدينة : ما رأينا أحدا قط أجرأ من ذا قال : فلما رأى ما يقولون حدثهم عن رسول الله ، قال أهل المدينة : ما رأينا أحدا قط أكذب من هذا يحدث عمن لم يره ، قال : فلما رأى ما يقولون حدثهم عن جابر بن عبد الله فصدقوه ، وكان جابر والله يأتيه يتعلم منه .

خلاصه سیره تلاش دارد یک چهره مثبت و آبرومند از صحابه درست کند که یکی از مکان هایی که بسیار بر آن تاکیید کرده اند بحث بدر و بدریون است. آنها نه نقش منافقین را می بینند، نه نقش عناصر سست ایمان و آنطور که می خواهند تاریخ را برای ما گزارش می دهند.