رفتن به محتوای اصلی

بدر ۳

تا اینجا گفتیم سیره ای که برای ما تاریخ اسلام را گزارش می کند، در مجموع قابل اعتماد نیست. در جریان جنگ بدر به چند نکته اشاره کردیم:

1- کراهت عده ای از مسلمانان برای خروج همراه پیامبر اکرم

2- برنامه منافقین که از همان زمان مشاوره شروع شد و در دل مسلمانان ایجاد رعب کردند.

3- استغاثه ی پیامبر که در آیه 9 سوره ی انفال به مسلمانان نسبت داده شده بود و گفتیم که در مجموع این جریانی که نقل شده تناسبی با ظاهر آیه ندارد و قابل قبول نیست.

4- جریان عریش

5- بحث نزول باران بود. که قرآن کریم با چهار هدف آن را مطرح کرده بود.

6- کیفیت قتال مسلمانان حاضر در جنگ بدر. گفتیم دیگران غالبا مقاتله نمی کردند. و خدای متعال عمل امیرالمومنین را به خودش نسبت می دهد. و عملا معلوم است جنگ بدر با شمشیر ایشان پیروز شد.

امروز سراغ طرح آیه 48 سوره انفال می رویم که به جریان دیگری در بدر اشاره می فرماید:

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ( لا غالب لکم: کسی بر شما پیروز نخاهد شد، تراءت الفئتان: دو گروه به هم رسیدند، نکص علی عقبیه: عقب گرد کرد، (از حرف خود برگشت))

بیاد بیاور هنگامی که شیطان اعمال مشرکین را برای آنها زینت کرد و گفت امروز هیچ یک از مشرکین بر شنا پیروز نخاهد شد و گفت من با شما هستم و زمانی که دو گروه مقابل هم قرار گرفتند، عقب گرد کرد و گفت من از شما بیزبرم، من چیزهایی می بینم که شما نمی بینید.

این آیه چه می گوید؟ شیطان قبل از جنگ عمل مشرکین را برای انها زینت داده و گفته من هوای شما را دارم ولی وقتی جنگ شروع شد، تغییر موضع داده.

این که شیطان چه کسی می تواند باشد. در ابتدا سه احتمال برای آن وجود دارد:

1- خود ابلیس یا یکی از شیاطین جنی با همان ظاهر اصلی خودشان

2- ابلیس به صورت یک انسان درآورده و با مشرکین صحبت کرده.

3- اینجا مجازاً تعبیر از انسان شیطان صفت است. انسانی که اعمال شیطانی انجام می دهد.

اگر خود شیطان جنی بیاید، یعنی با ظاهر جنی خود، این احتمال منتفی است. زیرا کفار هم با شیطان بد بودند و اعمال خودشان را شیطانی نمی دانستند. یعنی بدانند که این شیطان است و از او اطاعت کنند.هیچ کس هم همچین ادعایی نکرده است.

احتمال بعدی اینست که شیطان خود را به صورت انسان در آورده باشد. یک انسان آشنا یا نا آشنا و بگوید من هوای شمار دارم و شما ادامه بدهید. نقل های مفسرین و سیره همین حالت را بیان می کنند.

و سومین حالت هم این است که آیه در مورد انسان شیطان صفت است.

گفتیم که اولی حتما مردود است و کسی از مفسرین هم آن را ادعا نکرده است. حال آنچه را سریه ادعا کرده بررسی می کنیم. می دانیم که شیطان می تواند خود را به صورت انسان در بیاورد. کا آنکه طبق نقل های شیعی اول کسی که با ابوبکر بیعت کرد طبق نقل های شیعی شیطان است. حضرت فرمود او را شناختی؟ گفت نه، فرمود او شیطان بود. یا در دارالندوه طرح ترور پیامبر اکرم را شیطان داد.

مرحوم شیخ فضل الله نوری مجتهد بسیار بزرگی بود. مجتهد بود، عالم بود. شاگرد میزاری شیرازی در سامرا بود. یک روز با شیخ عبد الکریم حائری نزد میرزا نشسته بودند، شیخی با لباس مندرسی داخل شد. یک مسأله شرعی از میرزا پرسید، میرزا گفت از آقایون بپرس. از اینها پرسید، جواب دادند، اشکال کرد، دیدند که این شیخ وارد است، یک جواب سطحی دادند، رفت با میرزا بحث کرد. آنوقت فهمیدند که شیخ بسیار با سواد است. او می گفت میرزا جواب می داد دوباره اشکال می کرد میرزا پاسخ می داد. بعد شیخ از میرزا پرسید، آقایون کیستند؟ گفت ایشان شیخ فضل الله نوری است و ایشان هم شیخ عبدل الکریم حائری است. که آنوقت هردو طلبه بودند . رو کرد به شیخ عبدالکریم گفت علم ریاست را در قم بر دوش عبدالکریم نامی می گذارند، نکند توباشی، رو کرد به شیخ فضل الله گفت شیخ فضل الله نامی را در تهران به دار می کشند نکند تو باشی. سال ها گذشت و شیخ به تهران آمد. دید که این برنامه ی مشروطه آمده که دین را در ایران از بین ببرد و موفق هم بود. بعد هم شرط کردند کسی که شیعه ی اثنی عشری نباشد روی کار نیاید، که رضا خان را به قدرت رساندند. این جریانات که اتفاق افتاد شیخ فضل الله مقابل این جریان ایستاد. گفت من تأیید نمی کنم که بسیار هم فشار آوردند و اذیتش کردند. حکم قتلش را که دادند، او را به میدان توپخانه بردند و حتی در تاریخ ثبت است که همانجا هم سخنرانی کرد. گفت من از اول به شما بگویم، این حرکت آمده که دین را در این مملکت از بین ببرد. بعد عمامه اش را به میان جمعیت انداختند، که شیخ گفت روزی خواهد آمد که عمامه ی تمامی شمارا خواهند انداخت. و اورا دار زدند. کسی شب او را خواب دید که عمامه ی سبزی بر سر دارد. گفت چه شده؟ گفت لحظه ای که عمامه ی من را در جمعیت انداختند، دلم برای دین سوخت که یک مجتهدی را چنین جسارتی بکنند و کسی حرفی نزند. وقتی دلم واقعا برای دین سوخت، دیدم پیامبر و امیرالمومنین تشریف فرما شدند، پیامبر این عمامه را بر سر من گذاشتند و روح مرا به آسمان بردند. بعضی از بزرگان از جمله شیخ مرتضی زاهد تا آخر عمر از میدان توپخانه رد نشدند. کسی عصر سیزده رجب که ایشان را دار زده بود از میدان رد می شد، دید میدان شلوغ است و یک پیرمردی با ریش سفید و کلاه بوقی بر سر، دارد دنبک می زند و شعر می خواند که دیدی خوب شد، چقده خوب شد و ... و دور و برش هم چند نفر کف می زنند. آن طرفتر رفت پرسید چه خبر است، گفتند شیخ را دار زدند. پرسید این پیرمرده کیست این وسط رقاصی و شادی می کند؟ گفتند پیرمد کیست؟ کسی آنجا نیست. گفت: همین جا! با لباس قرمز؟! گفتند کسی نیست.

ممکن است که شیطان خود را به صورت انسان در بیاورد.

دو تا نقل هست که بررسی می کنیم:

اول: می گوید قبیاه ای اطرا مکه رندگی می کردند به نام بنی کنانه. که از قدیم سر کشتن یکی از جوانانشان، با قریش جنگ داشتند. که عرب هم وقتی فردی از قبیله اش توسط قبیله ای دیگر کشته می شد، تمام قبیله طلب خون می کردند. علت دشمنی بسیاری از آنان با حضرت امیرامومنین نیز همین بوده است. در کتاب سیره ابن هشام جلد 2 صفحه ی 261 آمده که مشرکین زمانی که می خواستند از مکه خارج شوند، و راهی جنگ بدر شوند نگران این بودند که قبیله بنی کنانه اطراف مکه است، ما هم با اینها کینه ی دیرینه داریم. نکند وقتی از مکه خارج شدیم، آنها مزاحم و متعرض ما شوند. شیطان به صورت شخصی به نام مالک بن سراقه در آمد و گفت من به شما اطمینان می دهم خطری از طرف بنی کنانه شما را تهدید نمی کند.، با اطمینان از مکه بروید به طرف مسلمانان. این کل ماجراست. و می گویند آیه در این موضوع نازل شد.

خوب این نقل بسیار نا معقول است. اول به خاطر این که در این داستان، چیزی در مورد عقب گرد کردن و تغییر موضع دادن شیطان نیست. دوم آنکه در این داستان شیطان می گوید اصلا خطری شمارا تهدید نمی کند، اصلا حمله ای نمی شود، ولی آنچه در آیه آمده اینست که شما پیروز خواهید شد و پیروزی اصلا در حمله و دعوا معنی پیدا می کند. سوم این که در آیه آمده لا غالب لکم الیوم، ال یوم، ال عهد است و اشاره به روز بدر می کند، نقل آقایون برای خروج مشرکین از مکه است. چهارم این که مالک بن سراقه گفته این که شما از قبیله بنی کنانه می ترسید ترس بجایی است، اما شما نهراسید، چون آنها به شما متعرض نخواهند شد. ولی در آیه اشاره شده که شیطان گفته شما آنقدر قدرتمند هستید که کسی بر شما پیروز نخواهد شد. یعنی این نقل حتی طوری ساخته نشده که با آیه کاملا بسازد.

دوم: در تفسیر طبری جلد 10 صفحه 18 داستان دیگری آمده: جاء ابلیس یوم بدر فی جندٍ من الشیاطین معه. رأیته فی صوره سراقه بن مالک. فقال الشیطان للمشرکین: لا غالب لکم الیوم من الناس و انّی جار لکم . . . و اقبل جبرئیل الی ابلیس، فلما رئاه و کانت یده فی ید رجل من المشرکین، انتزع ابلیس ید فولی مدبرا فقال الرجل یا سراقه تزعم انّک لنا جار! قال انی أری ما لا ترون انی اخاف الله و ذلک حین رأی الملائکه.

ما در روایات خودمان در اصول کافی از امام باقر البته داریم که جبرئیل دنبال ابلیس رفت، ابلیس گفت تو که نمی توانی مرا بکشی، خداوند به من مهلت داده است. گفت ولی می توانم نقصی به تو وارد کنم.

این نقل هم گفته شده که ما به این نقل نیز نقد داریم. طبق آیه سراقه مطلب را روی خودش متمرکز کرده است. گفته انّی جار لکم، کسی که می خواهد به مشرکین دلگرمی بدهد باید آدم نیرو مندی باشد. ابطال عرب در لشکر مشرکین بودند آنوقت قابل قبول نیست کسی که اصلا جنگاور نیست بیاید و بگوید إنّی جار لکم. که من هوای شما را دارم. سراقه در مقابل پهلوانان عرب که در لشکر مشرکین بودند اصلا حساب هم نمی شد، چه برسد یه آنکه بگوید من باعث دلگرمی شما هستم. هیچ جا نقل نشده که سراقه دلیر یا جنگاور بوده و باعث دلگرمی بوده است. از طرفی عقب گرد کردن آن هم مسأله مهمی بوده که در قرآن نقل شده است. اگر یک آدم که حضور او اهمیتی ندارد از حرف خود برگردد که اتفاق مهمی نیفتاده است، ولی قرآن در این مورد سخن گفته است. پس این آدم باید فرد مهمی باشد.

ما می گوییم احتمال سوم از همه معقول تر است. زیرا در جای دیگر قرآن کریم هم اشاره به انسان شیطان صفت شده است. آنجا که داریم: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ (سوره ی مبارکه انعام، آیه 112). این فرد گفته است من هوای شما را دارم، پس حضور او مایه ی دلگرمی کفار است، اگر یک مشرک دلیر و جنگاور بوده، حتما در تاریخ ذکر می شد ولی همچین چیزی جایی ذکر نشده است. پس احتمالا این فرد از سپاه مسلمانان بوده و منافق بوده است. این شیطان انسی کسی است که هم مشرکین روی حرف او حساب می کنند و هم از وضعیت سپاه مسلمانان خبر دارد. این شیطان انسی احتمالا همان کسی است که قبلا هم دل مسلمانان را خالی کرده بود. گفته قریش از وقتی که عزیز شده دیگر ذلیل نشده است. خودش را هم برای پیروزی مشرکین آماده کرده بوده. وقتی دید جنگ بدر با شمشیر امیرالمومنین دارد پیروز می شود عقبگرد کرد. شروع کرد به سر دادن شعار های توحیدی. ظاهر آیه هم همین را می گوید. که این آدم منافق است. یعنی وقتی دو گروه به هم می رسند، هنگام شکست، جلو همه می گوید من از شما بیزارم، من از خدا می ترسم و شعار توحیدی سر می دهد. این فرد باید منافق باشد. این که کسی وسط جنگ شروع کند شعار های توحیدی سر دهد، و در میانه ی جنگ از حرف خود برگردد کاملا خبر از نفاق می دهد.

از طرفی این سوال پیش می آید که اگر آیه در مورد انسان شیطان صفت است، پس منظور از اینکه من چیزی را می بینم که شما نمی بینید، چیست؟ منظور می تواند این باشد که آن فرد، انتظار داشته که سپاه مسلمانان، بسیار ضعیف باشد و به راحتی شکست بخورد. ولی ناگهان می فهمد که وقایع کاملا خلاف معمول دارد پیش می رود و سه نفر در سپاه مسلمین، در حال از بین بردن سپاه کفارند. برای همین به کنایه می گوید من حقایقی را می بینم که شما نمی بینید.

یحث دیگر این است که چگونه یک منافق می تواند از پیش مسلمین، نزد سپاه مشرکین برود، با آنها صحبت کند، بعد دوباره به سپاه مسلمانان برگردد و آب از آب تکان نخورد و هیچ مسلمانی اعتراض نکند. چون از ظاهر آیه هم معلوم است که قبل از رویارویی دو لشکر، این فرد منافق با مشرکین ملاقات داشته است. اولا باید به وضعیت ایمانی لشکر مسلمانان که در چند جلسه ی پیش صحبت شد، توجه داشت. با این وضعیت نزد حداقل نصف لشکر مسلمانان این که یکی بین دو لشکر رفت و آمد کند هیچ اشکالی نداشت. و هیچ اعتراضی نمی کردند. لشکری که جامعه ی سست ایمانی است که اصلا می دانند این فرد منافق است، می دانند با آنها رفیق است، این اصلا با آنها دستش در یک کاسه است. ولی حرفی به او نمی رنند. اینقدر انگیزه ی ایمانی ندارند، حساسیتی ندارند، همانظور که قرآن می گوید اصلا قصد جنگیدن هم که نداشتند که برای همین هم کسی کاری به آنها نداشت و دوست داشتند سریع جنگ به پایان برسد، اصلا اکراه داشتند که به جنگ بیایند، می خواستند به نحوی سریع کار جنگ تمام شود. از طرفی عده ی زیادی هم همدستند.