رفتن به محتوای اصلی

بدر ۵

باید توجه داشت مباحث اعتقادی صرف با این مباحث تاریخی فرق می کند. چرا که در مباحث تاریخی باید قرائن و منابع مختلف را از کتب مختلف بررسی کرد و تجزیه و تحلیل کرد. و چنانچه جایی نقلی از قلم بیفتد، باید آورده شود و آن هم بررسی شود تا حرف های قبلی اصلاح شوند و تغییر داده شوند، و یا اینکه تثبیت شوند. ولی در مباحث عقلی هرچند جای بحث و اشکال است، ولی در درجه ی اول هیچ کاری به آیه و حدیث نداریم که بخواهیم بگوییم شاید سندی دیده نشده یا بررسی نشده است. علی ای حال اگر در مباحث تاریخی، تصحیح و تغییری با توجه به حرف های گفته شده داده می شود، باید توجه داشت که حساب این بحث ها از بحث های اعتقادی صرف جداست. ولی در هر صورت تحقیق و تفحص در علوم دینی کار بسیار شایسته ای است و تماما خیر و برکت و نور است.

 در مورد علامه حلی نقل شده که این بزرگوار از کنار قبری رد می شدند، قبر کهنه ای بوده. می گوید می خواهم بدانم این قبر از آن کیست. خواب می بیند که جوانی بسیار خوش رو آمد و گفت من صاحب این قبرم. گفت شما در دنیا چه کار می کردی؟ گفت من یکی از ساکنان بادیه های اطراف بودم که برای تحصیل علم طلبگی به نجف آمدم. بعد از مدتی مریض شدم، نه کسی داشتم و نه آشنایی و نه پولی داشتم. تا جایی که روزی حالم بسیار بد شد و در خانه ماندم. دیدم جوانی بسیار خوش رو و سپید پوشی وارد اتاقم شد. حالم را پرسید، گفتم حالم بسیار بد است، غریب هستم و کسی را هم ندارم به دادم برسد. گفت می خواهی برایت طبیب بیاورم، گفتم: بله. رفت و طبیب جوانی را آورد، طبیب از من احوال پرسی کرد. دست که روی پایم می گذاشت درد پایم از بین می رفت، دست روی هر نقطه از بدنم می گذاشت درد آن محل از بین می رفت تا آنکه به حلقومم رسید. ناگاه دیدم خودم گوشه ی اتاقم و بدنم وسط افتاده. کسی در را باز کرد گفت بیچاره از دنیا رفت. رفتند تابوت آوردند و سپس غسل و کفن. جوان با من بود ولی طبیب رفته بود. تا کنار قبر رفتیم، جوان گفت بیا به درون قبر برویم، گفتم نمی آیم. ولی به هر حال مرا را به داخل قبر برد. وقتی قبر را پوشتندند پرسیدم چه خبر است، گفت تو مردی، آن طبیب عزرائیل بود و من هم تجسم اعمال صالح تو هستم. بعد گفتم حال چه می شود، گفت: اگر خدا بخواهد خیر است. تا این را گفت در قبرم دری به باغ بزرگی باز شد، پر از درخت و کاخ و...

بسیار به آن جوان لطف شده بود که این چنین مرگ راحت و آسوده ای داشته، وپس از آن هم قبرو برزخی به آن راحتی نصیبش شده. و همه بخاطر آن بوده که به تحصیل علم دین مشغول بوده است که نشان از مقام محصلین علوم اهل بیت دارد.

در تاریخ اسلامی که برای ما گزارش شده و در منابع معتبری که در آنجا معرفی می شوند چهره ای بسیار مثبت و دوست داشتنی از صحابه ی پیامبر اکرم و مسلمین زمان رسول الله به تصویر کشیده شده است. اشخاصی مومن، با تقوا، با وفا، دوست دار، عاشق، شیفته و مطیع پیامبر. همت تاریخ نویسان مدافع سقیفه آن بوده که این طرز فکر را در ذهن ما جابیندازند و این از بزرگترین خیانت هایی است که آنها در تاریخ نویسی خود مرتکب شدند. کار به جایی رسده که در بعضی کتب گفته اند مسلمانان به چنان بلوغ فکری رسیده بودند که نیاز به پیامبر بعدی نبود. با این فضا را به خوبی در ذهن تصویر کرد. در این فضا طبعا یک مومن عاشق شیفته ی مطیع پیامبر نمی تواند با جانشین واقعی پیامبر بیعت نکند، یا اینکه نمی تواند به خاندان پیامبر ظلم بکند. وقتی یک صحابه ی باتقوا و مومن و مطیع جلوه داده شود، مگر می شود پیامبر بگوید علی خلیفه ی من است وصحابه با ابوبکر بیعت کنند. وقتی صحابه ای جلوه داده شود که همه فدایی رسول خدا بوده اند، مگر می شود به دختر پیامبر جسارت شود و آنها نگاه کنند. و این نشان دهنده اهمیت بسیار این بحث دارد. پس معلوم می شود یا این تصویر از صحابه واقعیت ندارد، یا اینکه نعوذ بالله اشکال از آن طرف بوده است.

یکی از شاخص های مهم این تصویر و نظریه ی نادرست جنگ بدر است. در این واقعه چهره ای عجیب و باتقوا و دلاور و شیفته از بدریون درست کرده اند و به تاریخ ارائه داده اند و کار را تا بدانجا رسانده اند که مدعی هستند خدا گفته دیگر هر کار می خواهید بکنید که خداوند شما را می آمرزد. ما می خواهیم ببینیم که این نظریه و این فضا سازی چه قدر به واقعیت نزدیک است. و ببینیم قرآن چه مقدار در این مورد همراهی می کند.

حال ما این 6 محور را معرفی کردیم تا جنگ بدر را حول این محور ها بررسی کنیم:

1- تعارض سیره با قرآن مجید در جریان بدر (سیره یعنی کتبی که آقاییون در تاریخ زندگی پیامبر نوشته اند و در حال حاضر محکم ترین منابع تاریخی آنها را تشکیل می دهد، همانند سیره ی ابن هشام ،تاریخ طبری، طبقات ابن سعد، ... )

2- وضعیت ایمانی جامعه ی مسلمین در جریان جنگ بدر

3- جعل فضائل برای خلفا در جریان جنگ بدر

4- فضائل امیرالمؤمنین در جنگ بدر

5- پوشاندن و کتمان حقایق در اخبار جنگ بدر

6- ناگفته هایی از جنگ بدر(فعالیت های جبهه نفاق درجنگ بدر)

رسول اکرم اکرم شنیده بود که کاروان تجاری قریش به سرکردگی ابوسفیان از شام به طرف مکه رهسپار است. ایشان می خواستند به این کاروان حمله کنند و اموال ایشان را به غنیمت بگیرند. فعلا ما کاری به این بحث اعتقادی که چرا پیامبر از طرف خداوند موظف شدند که این کار را انجام دهند نمی پردازیم، در همین حد که ایشان تمام افعالشان به امر خداوند بوده و خداوند هم کار بی حکمت نمی کند. شاید ما حکمت آن را بدانیم شاید هم در بعضی موارد حکمت آن را ندانیم. مثل نامه ای که موسی بن جعفر به یکی از اصحابش نوشت که مانند سنی ها وضو بگیر و او حکمت آن را نمی دانست. یا نامه ای که امام زمان به وکلای خود نوشت که از هیچ کس به هیچ عنوانی پولی دریافت نکنید. هر چند وکلا حکمت این دستور را نمی دانستند ولی سربازان حکومتی نقشه کشیده بودند که پولی پیش آنها ببرند و هرکس قبول کرد او را بگیرند. شاید یکی از احتمالات دلایل جنگ بدر این بوده که مدینه برای مشرکین هدف ثابت بود، و مسلمین نباید در مقابل مشرکین ضعف نشان می دادند. بلکه باید قدرت نمایی می کردند و تجاوزات احتمالی را دور می کردند. هر چند که این کار برای فرد غیر معصوم جایز نیست. البته این در حد یک احتمال است ولی این بحث کلامی اعتقادی باید مفصل در جای خودش بحث شود ولی ما در اینجا به آن نمی پردازیم. زیرا بحث ما، بحثی تاریخی است و موضوعات دیگری را نشانه رفته است.

وقتی پیامبر تصمیم به حمله گرفت دو نفر از منافقین به ابوسفیان خبر دادند که مسلمانان می خواهند به شما حمله کنند و " إن محمدا یریدکم". او هم بلافاصله به مشرکین مکه خبر داد و گروهی از مکه با ساز و برگ نظامی حرکت کرد. مسلمانان می خواستند به آن کاروان تجاری برسند نه آن لشکر نظامی. ولی در راه با آن روبرو شدند. وحشت شدیدی آن ها را برداشت. روز شد، امیر المومنین و همزه وعبیده بن حارثه رفتند جنگیدند و پیروز شدند و در آخر به برکت شمشیر امیرالمومنین و گروهی از بدریون لشکز مشرکین شکست خورد و جنگ بدر به پایان رسید. و چون مسلمین 313 نفر بودند و آن گروه هفت صد یا 1000 تا بوده اند، جنگ بدر در تاریخ مهم شده که این گروه اندک بر آن گروه بزرگ پیروز شد. این یک دور نما از جنگ بدر است.

تاریخ نویسان اهل سنت بر آن بوده اند که چهره ای بسیار مثبت از شرکت کنندگان در جنگ بدر نشان دهند. در قدم اول جریان مشورت پیامبر با اصحاب را بررسی می کنیم که شاید به چند محور از آن محور ها برگردد.

صحيح مسلم - مسلم النيسابوري - ج 5 - ص 170/حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن انس ان رسول الله صلى الله عليه وسلم شاور حين بلغه اقبال أبي سفيان قال فتكلم أبو بكر فاعرض عنه ثم تكلم عمر فاعرض عنه فقام سعد بن عبادة فقال إيانا تريد يا رسول الله والذي نفسي بيده لو امرتنا ان نخيضها البحر لاخضناها ولو امرتنا ان نضرب أكبادها إلى برك الغماد لفعلنا

گفته آن هنگام که پیامبر متوجه شدند کاروان تجاری ابوسفیان رو کرده، با مسلمانان مشورت کردند. این که چرا پیامبر مشاوره کردند، یک بحث کلامی است و ما به آن وارد نمی شویم. شاید حکمت آن رسوا شدن کسانی باشد که مسلمانان را بترسانند، شاید حکمت آن بامتحان باشد تا معلوم شود چه کسی حاضر است صددرصد به فرمان پیامبر گردن نهد. ولی شاید این حکمت واقعی نباشد. در هر حال، مسلم ادامه داده است که :ابوبکر حرفی زد، پیامبر رو برگرداندند. سپس عمر حرفی زد و پیامبر از او هم رو برگرداندند. سپس سعد بن عباده برخواست و گفت مارا می خواهید پیامبر خدا؟، ما جانمان بر کف است و اگر امر کنی با شما به دل دریا lبرویم ما گوش می کنیم. خلاصه هرچه فرمان دهید ما قبول می کنیم. و ابراز فرمان برداری کرد.

این قصه را سعی کرده اند تغییر دهند و تغییر دهند. اگر گفته شده پیامبر از ابوبکر رو برگردانده پس یعنی او حرف جالبی نزده است. روبرگرداندن نشانه ی نفرت و ناراحتی است. خلاصه بار معنایی منفی دارد و یک عرب از این حرف می فهمد که حضرت ناراحت شدند. ولی مورخین سقیفه دیده اند که نباید تاریخ کوچکترین پرشی به ابوبکر داشته باشد و گرنه باید سیستم سقیفه را کنار بگذارند. مغازی واقدی، کتابی است که در مورد غزوه های پیامبر نوشته شده:

مغازی واقدی- واقدی-ج1 – ص48/ و مضی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی اذا کان دوین بدر اتاه الخبر بمسیر قریش، فاخبرهم رسول الله بمسیرهم و استشار رسول الله الناس، فقام ابوبکر فقال فأحسن ثم قام عمر فقال فأحسن، ثم قال یا رسول الله، إنّها والله قریش و عزّها، والله ما ذلّت منض عزّت، والله ما آمنت منض کفرت، والله لا تسلم عزّها ابدا، ولتقاتلنّک ...

همانطور که آمده واقدی گفته ابوبکر و عمر صحبت کردند و خوب حرفی هم زدند. حال اگر حرف خوبی زدند چرا پیامبر از آنها رو برگرداندند؟ و اینجاست که باید به حرف واقدی و صداقت او شک کرد. او (یا کسی از سلسله راویان) داستان را طوری تغییر داده اند که به ضد عمر و ابوبکر حرفی در تاریخ نباشد. در یک نقل آمده ابوبکر حرف زد و پیامبر از او روی برگرداند. آنچه عقلا و عرب از این حرف برداشت می کند اینست که پیامبر ناراحت شده اند، هرچند احتمال ریاضی اینکه پیامبر گردنشان درد گرفت و گردن خود را چرخاندند صفر نیست ولی این احتمالات در بحث تاریخی قابل قبول نیست. و هر عاقلی که این داستان را می شنود، آنچه می فهمد اینست که پیامبر ناراحت شده و ابوبکر و عمر حرف خوبی نزده اند. ولی دیگری در نقلش آمده و این داستان را تحریف کرده است و دروغ گفته تا از آن دو دفاع کند. اگر راست می گوید پس حرف ابوبکر را نقل کند، ولی نقل نکرده. عمر چه گفته؟ او هم قریش را بزرگ کرده. و دل مسلمانان را خالی کرده. گفته است: " إنّها والله قریش و عزّها، والله ما ذلّت منض عزّت " (ادامه داستان در مغازی واقدی). یعنی دشمن را بزرگ کرده، هرچند آخرش گفته آماده ی جنگ باش، ولی اول دل مسلمانان را خالی کرده و گفته ما نمی توانیم با آنها روبرو شویم. یعنی نتیجه ی کلام عمر ترس در دل مومنین بوده. پس این کلام فأحسن که گفته دروغ است. کلامی است برای پوشاندن حقائق و جعل فضائل برای خلفا همانطور که در مسلم هم آمده که پیامبر از این دو اعراض نمودند. از طرف دیگر مسلم هم حرف عمر و ابوبکر را نقل نکرده که باز نشان از تلاش آنها برای سانسور و کتمان واقعیات توسط دستگاه سقیفه دارد. ولی واقدی که نقل کرده، فأحسن را نیز از خود اضافه کرده تا از آن دو دفاع کند. پس حرفهای این دو، مقداد بلند شده و گفته امر خدا را انجام بدهید، هر جا بروید ما باشماییم.

باز باید توجه داشت که ماباید بر اساس منطق عقلا جلو برویم که تمامی عقلای عالم با هم این گونه سخن می گویند. چرا که دقت ریاضی در بحث تاریخی هیچ چیزی را درست نمی کند و نتیجه ای هم نمی دهد.

پس 2 نتیجه از بحث بالا گرفته می شود.اول آنکه مسلم در صحیح حرف های عمر و ابوبکر را نقل نکرده و آنرا سانسور کرده. دوم آنکه واقدی گفته فأحسن دروغ گفته است.

و سرانجام مشاوره آن شد که پیامبر دستور حرکت دادند (خصائص الکبری سیوطی-ج2-ص496 / أنّ النبی صلی الله علیه و آله لما استشار اصحابه فی الخروج الی بدر، قال سیروا علی اسم الله فأنی قد رأیت المسارع القوم)

مطلب بعدی که بررسی می کنیم کراهت مسلمانان از خروج برای جنگ است. و برای این موضوع آیات 4 و 5 سوره ی انفال را می آوریم:

 كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ (5) يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ(6)

ما از این مطلب بدراشت می کنیم که کسانی امر شده بودند که از مدینه خروج کنند ولی این امر را با جان و دل اطاعت نمی کردند، بلکه با کراهت به آن تن دادند. پس بنابرین آنان که مامور به خروج بودند ولی از مدینه خارج نشدن، وضعیتی بسیار بدتر از اینان داردند که با اکراه آمدند، چرا که آنها رسما از فرمان خدا و پیامبر سرپیچی نمودند. قرآن اینان را که با اکراه خارج شدند را می کوبد، پس حتما آنان که اصلا خارج نشدند بسیار بسیار مذمومند.

شخصیتی به نام کعب بن مالک به همراه 2 نفر دیگر در جریان جنگ تبوک تخلف کرد و به جنگ نرفت. و بعد هم داستانی ساختگی در فضائل خود و توبه ی خودش نقل می کند. یک جمله در آنجا دارد که می گوید من در هیچ غزوه ای تخلف نکردم مگر غزوه ی بدر و آورده:" و لم یعاتب الله و رسوله أحداً ممن تخلّف عنها(عن غزوه بدر)" یعنی می گوید درست است که علاوه بر تبوک، در غزوه هم از رفتن به جنگ سر باز زدم، ولی در جریان جنگ بدر، نه خدا و نه رسولش کسی را سرزنش نکرد. حال ما می بینیم که این حرف در سیره ی ابن هشام با قرآن در تعارض است. وقتی قرآن به آنان که با اکراه خارج شدند، حمله کرده، پس حتما مورد تو که رسما سرپیچی کردی و اصلا خارج نشدی مورد عتاب وبازخواست خدا و رسول است.

یکی از سخنانی که در اینجا مطرح می کنند این است که در جنگ بدر انصار مأمور به خروج نبودند بلکه تنها به مهاجرین دستور داده شده بود که به جنگ بروند.لذا اگر نرفتند هم اشکالی ندارد. پاسخ این که تخلف بار منفی دارد، ما کاری نداریم این حرف درست است یا نه، ولی کلمه تخلف به کسی اطلاق می شود که امر داشته، یعنی فرضی بر او بوده و او سرپیچی کرده و حتما کار او خرابتر از کسی است که با اکراه عملی را انجام داده است. این که گفته می شود این وضعش بدتر است را اصطلاحا قیاص اولویت می گویند. همانند آنجا که خداوند فرموده:" و لا تقل لهما افٍّ". همه فقهای امامیه گفته اند پس اگر مادرت را بزنی حرام است چرا که افّ گفتن حرام است، چه رسد به زدن. قیاص اولویت در اینجا نیز حکم می کند که آنان که کلا سرپیچی و تخلف کرده اند وضعی بد تر از اینان که با اکراه خارج شده اند دارند. و این داستان هم نشان از تعارض سیره ی ابن هشام با قرآن مجید دارد.

این دو آیه یعنی 5 و 6 سوره ی انفال، از جمله شواهدی است بر ضد عدالت صحابه. چرا که آنها از کسانی بوده اند که با پیامبر مجادله کرده اند و این آنها را از عدالت می اندازند.

حال آیه 7 سوره انفال را بررسی می کنیم:

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ(7)

زمانی که خداوند به شما وعده داد یکی از دو گروه برای شماست(یک کاروان تجاری ودیگری آنکه با ساز و برگ نظامی آمده) و دوست داشتید با آن گروه غیر نظامی روبرو شوید...

این آیه نشان می دهد که این مسلمانان که فدایی پیامبر بودند و شیفته ایشان بودند، در ته دلشان اصلا از جنگ خوششان نمی آید. با این که قبل از آن هشت با تعرض نظامی به مشرکین کرده بودند و آخرین آنها هم سریّه ی عبدالله بن جعش بود که یک نفر هم کشته نداشتند. در این تعرضات نظامی آنها یک کشته هم نداند و زحمت زیادی هم نکشیدند، پس چرا این ها اینقدر ترسو هستند که نمی خواهند با گروه نظامی درگیر شوند. البته درست است که کسی از جنگ خوشش نمی آید. ولی اگر کسی واقعا آنچنان که در تاریخ آنها توصیف شده، شیفته ی پیامبر بوده، پس بی چون و چرا فرمانبردار ایشان است. اگر وظیفه اش باشد به کاروان ابوسفیان حمله میکند، یا اگر وظیفه اش ایستادن در مقابل دشمن باشد اطاعت می کند، و در هر صورت آنچه که خداوند و پیامبرش می خواهند، با جان و دل می پذیرد. در این مورد هم که حتی پیامبر وعده ی پیروزی را داده بود و گفته بود من محل کشته شدن آن ها را می بینم. مفهوم این که دوست داشتید با آن روبرو شوید، یعنی آنکه نمی خواستید با گروه نظامی بجنگید. و وقتی ما به مطلبی که در آیه 6 در مورد سوق دادن به مرگ گفته شده هم توجه کنیم، می بینیم از این آیه اکراه از جنگ برداشت می شود. و این ترس از مقابل شدن با گروه جنگی نشان از ضعف ایمانی آن جامعه است و می رساند که تصویر جامعه ی شیفته و شیدا که آن ها ادعا می کنند نادرست است. یعنی اگر مسلمین در زمان جنگ بدر در آن درجه ی اعلای ایمانی که اینان ادعا می کنند قرار داشتند، باید تنها منتظر فرمان پیامبر باشند. حال اگر فرمان پیامبر حمله به گروه جنگی بوده ، بی هیچ تردیدی به سوی این گروه حمله ور شوند و فرمان ایشان را از عمق جان بپذیرند. و این با تصویری که قرآن در این آیه ارائه داده در تناقض است. در مجموع این سه آیه اخیر را که در کنار هم بگذاریم می بینیم وضعیت ایمانی آن زمان با آنچه سیره می خواهد نشان دهد تفاوت های بسیار دارد.