جلسه 525 احتیاط یکشنبه 1404/08/11
مدرسه حضرت ولی عصر (عج):
💠جلسه 525 احتیاط یکشنبه 1404/08/11 💠
❇️موضوع: علم اجمالی ❇️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین 🌸
✳️دیدگاه محقق اصفهانی: لزوم اشتغال در تصویر چهارم (شؤون)
محل بحث تصویر چهارم از وجه اجتناب از مُلاقی بود که مثل موارد امر به اکرام عالم باشد که گفته میشود اکرام ولد عالم هم از شئون اکرام عالم هست. بحث درباره این بود که نتیجه چنین تصویری چه میشود؟
مرحوم اصفهانی ادعا فرمود که لازمهاش قول به اشتغال است. اگر شک کنیم که تکلیف مُلاقیِ اطراف علم اجمالی، آیا از ناحیۀ تنجیزی که از علم اجمالی اول میآید منجز میشود یا نه، ایشان میفرمود که نتیجهاش اشتغال است. ظاهر صاحب منتقی هم همین است که این را پذیرفتهاند. منتهی در مقام اثبات، هم مرحوم اصفهانی، هم صاحب منتقی اشکال میکنند که این تصویر درست نیست (که بحث آخری است بعداً بحث میکنیم). میخواهیم ببینیم اگر تصویر درست باشد، نتیجهاش اشتغال هست یا نه؟
مرحوم اصفهانی صراحتاً میگوید اشتغال است و دلیلش هم این است که آن تکلیف واقعی بین مُلاقا و طرف که علم اجمالی به آن داریم و تنجیز شده، فرضش این است که اجتناب از او بدون اجتناب از مُلاقی حاصل نمیشود. کما اینکه در این تصویر، اکرام عالم بدون اکرام ولدش حاصل نمیشود. اگر ولد را اکرام نکند، گویی خود عالم را اکرام نکرده است. اگر اجتناب از مُلاقا (اگر مصادف با واقع باشد) بدون اجتناب از مُلاقی حاصل نمیشود، تنجیز او لامحاله استحقاق عقاب برای این هم میآورد لو صادف الواقع.
✳️تحلیل تصویر چهارم: معنای «شأن» بودن اجتناب از مُلاقی
دیروز عرض کردم که باید یک بحثی بکنیم که اصلاً این تصویر چهارم چه تحلیلی دارد. بر اساس تحلیلی که میشود، باید ببینیم که آیا برائت جاری است یا اشتغال. این تصویر ظاهر موجهی دارد ولی بدون آن تحلیل، اصلاً نمیفهمیم چه میخواهند بگویند. دوستان خوب دقت کنند، چون ظاهرش جذاب است اما وقتی انسان تأمل و تعمق میکند، میبیند نه، اجمالهای متعدد دارد، باید تکلیف آنها حل شود.
وقتی میگویند اجتناب از مُلاقی از شئون اجتناب از مُلاقاست، چه مطلبی در ذهن دارند؟ با این حرف چه چیزی را میخواهند بیان کنند؟ البته در پرانتز بگویم که گاهی یک تسامحی هم میشود مثلاً حتی مثل مرحوم اصفهانی که آدم دقیقی است، اول میفرماید که مُلاقی از شئون مُلاقاست. بعد پایینتر میفرماید که اجتناب از مُلاقی از شئون اجتناب از مُلاقاست. اینها با هم فرق دارد، تلازمی هم ندارند. خیلی وقتها ممکن است همپوشانی داشته باشند. در مورد عالم، وقتی میگوییم که ولد عالم از شئون عالم است، یک حرف است. وقتی میگوییم اکرام او از شئون اکرام عالم است، یک حرف دیگری است. مصبّ شأن باید معلوم بشود چه چیزی شأن چیز دیگری است. خود ولد عالم، شأن عالم است؟ اکرام او، شأن اکرام عالم است؟ اینها فرق میکند. اینها را در پرانتز عرض کردم که دوستان دقت کنند.
✅تحلیل اول: مقام تکلیف یا مقام امتثال؟
فرض کنیم مصبّ شأن و تشأنی که آقایان گفته اند ببریم سر همان متعلق که اکرام و اجتناب باشد، (نه متعلق المتعلق) تا مسئله روشنتر باشد. آقایان میفرمایند که اجتناب از مُلاقی، شأنِ اجتناب از مُلاقاست و اجتناب از مُلاقا بدون این حاصل نمیشود. سؤال اول این است که این فرمایش شما فقط در عالم امتثال است یا در مقام تکلیف هم هست؟ آیا مقصود شما این است که امر به اکرام عالم، امر به اکرام ولد هم هست؟ یعنی در مقام تکلیف، یک گسترشی پیدا میشود، مقصودتان این است؟
✳️تحلیل مقام تکلیف
همین گسترش هم دو جور میشود. یک وقتی شما میفرمایید که در مقام اثبات و دلالت، دلیلی که میگوید «اکرم العالم»، خود این دلیل میگوید «اکرم ولد العالم». در مقام دلالت میگویید. این تقریباً از بحث خارج است؛ چون بحث ما الان راجع به این نیست که ما چطور حکم مُلاقی را بفهمیم، چطور بفهمیم حکم اکرام ولد عالم را. بحث سر این نیست.
یک وقت دیگر، گسترش پیدا میکند ولی به نحو عجین شدن نیست که یک حکم وحدانیِ شخصی باشد. ممکن است حکم وحدانی شخصی باشد ولی عجین بودن نیست، بلکه مثل اقل و اکثر میشود. ما در مرکباتی که اقل و اکثرند، یک حکم شخصی داریم، روی اقل و اکثر با هم رفته؛ روی اقل و آن قسمت مازاد رفته. یک حکم شخصی است ولی عجین نیستند؛ یعنی قابل تفکیکاند. ولو اینکه آن قسمتی که اکثر است، ضمنی است؛ یعنی یک حکم نفسی روی مرکب رفته، (حکم نفسی است، حکم اجزاء غیری نیست) ولی حکم این جزء بالاخره غیر از آن جزء است، منحل میشود. در مورد آب، نمیتوانید انحلال را قائل شوید. وقتی دو آب به هم عجین میشوند، شما یک حکم شخصی دارید، در اینجا یک حکم شخصی دارید. اما گاهی حکم شخصی طوری است که نمیتوانید تفکیک کنید بین دو موضوعی که با هم عجین شدهاند. مولا نمیتواند بگوید که اجتناب کن از آن ماء اول ولی اجتناب نکن از آن ماء دوم. ماء اول و دوم با هم یکی شدهاند، مگر میشود اجتناب نکرد؟ اما در مورد اقل و اکثر، با اینکه حکم شخصی دارند، ممکن است اتیان کنم اقل را، اتیان نکنم اکثر را.
پس ما اول باید تصمیم بگیریم که این تصویر چهارم، میخواهد چیزی راجع به مقام تکلیف بگوید یا نمیخواهد بگوید. اگر راجع به مقام تکلیف میگوید، چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید که امر به ذی الشأن، به دلالت التزامی، امر به شأن هم هست؟ این مقام دلالت و اثبات است که خارج از بحث است. یا میخواهد بگوید که خود حکم واقعیِ ذی الشأن که اکرام عالم باشد، منبسط میشود و میآید ولد عالم را هم میگیرد؟ آن وقت باید سؤال کنیم مقصود، چطور انبساط پیدا میکند؟ مثل عجین شدن ماءین است؟ یک حکم شخصی آمده به طوری که بین اجزایش قابل تفکیک نیست؟ یا یک وقتی میگوییم یک حکم شخصی شبیه اقل و اکثر ارتباطی است؟ حکم شخصی است ولی میتواند حکم اکثر از اقل جدا بشود، به این معنا که من متعلقش را نیاورم. شما در ماءین ممتزجین نمیتوانید بگویید من یکی را اجتناب میکنم، دیگری را اجتناب نمیکنم. اصلاً شدنی نیست، اما در اقل و اکثر میشود. این هم یک تحلیل است.
✅تحلیل دوم: انحصار بحث در مقام امتثال
یک تحلیل دیگر من رأسٍ میگوید اصلاً تصویر چهارم کاری به مقام تکلیف ندارد. در مقام تکلیف هیچ تصرفی نمیشود. امر به اکرام عالم، امر به اکرام عالم است. نسبت به وجوب اکرام ولد، چیزی نمیگوید؛ نه به نحو دلالت التزامی که مقام اثبات است، نه به نحو توسعۀ حکم که سرایت باشد ( به نحو غیر قابل انفکاک توسعه بدهد یا به نحو قابل انفکاک توسعه بدهد مثل اقل و اکثر ارتباطی). هیچکدام نیست. پس چیست؟ فقط مربوط به مقام امتثال است؛ یعنی در مقام تکلیف هیچ تصرفی نمیشود، هیچ پدیدهای رخ نمیدهد. منتهی امر به اکرام عالم، بدون اتیان اکرام ولد و خادم عالم امتثال نمیشود. بدون آن، امتثال نمیشود. اصلاً کاری به تکلیف نداریم. بعضی عبارتهای مرحوم اصفهانی به همین دلالت میکند. مثلاً ایشان واسطه در عروض میگیرد و میفرماید که امر به عالم، واسطه در عروض برای وجوب اجتناب از این است؛ یعنی خودش حکم ندارد. در امتثال او دخیل است. تصریح میکند که اجتناب از مُلاقا بدون اجتناب از مُلاقی ممکن نیست و لذا میگوید اشتغال است؛ چون اصلاً در مقام فراغ است، در مقام امتثال میگوید. میگوید اگر شک کنیم که بدون اتیان مُلاقی، آیا امتثال مُلاقا حاصل میشود یا نه، شک در فراغ است، شک در امتثال است. مقتضای اشتغال این است که باید احتیاط بکنید.
✳️نقد تحلیل مقام امتثال:
سؤال این است که اول شما به ما بگویید که این تصویر چهارم دقیقاً چیست تا بدانیم تکلیف چیست. اگر در مقام امتثال باشد، درست است، اگر شک بکنیم در اینکه باید از مُلاقی اجتناب کنیم یا نه، چون برگشتش به شک در امتثال ملاقاست، لامحاله اشتغال است. این واضح است. منتهی اصل این تصویر اصلاً عقلایی است؟ بدون اینکه در عالم تکلیف، توسعهای بدهیم و اکرام ولد عالم را تحت حکم ببریم، یا اجتناب از مُلاقی را تحت حکم ببریم، آیا اصلاً معقول است که بگوییم حکم وجوب اجتناب مقصور به مُلاقاست ولی در مقام امتثال اگر از مُلاقی اجتناب نکنی، اجتناب از او حاصل نمیشود؟ به نظرم این نامعقول است.
اگر یاد دوستان باشد، مرحوم آخوند در کفایه در بحث تعبدی و توصلی، یک جاهایی شبیه این را میگوید؛ چون ایشان قصد قربت را نه به امر اول میداند، نه به امر دوم، بلکه میگوید از امور عقلیِ دخیل در حصول امتثال است.
سؤال: دخیل در غرض است.
پاسخ: دخیل در غرض، در حصول امتثال است دیگر.
این ادعای ایشان است. منتهی این ادعا ثبوتاً درست نیست. هم به امر اول میتوانیم بیاوریم، هم به امر دوم به عنوان متمم جعل میتوانیم بیاوریم. حالا تسلم کنیم که نمی شود. در جایی است که نمیشود به امر اول و به امر دوم قیدی عقلی را آورد، اگر بگویید دخیل در امتثال است، لهُ وجهٌ. اگر کسی گفت نه به امر اول میشود آورد، نه به امر دوم میشود آورد، این را قبول میکنیم.
اما در جایی که قید را هم به امر اول میشود آورد، هم به امر دوم میشود آورد، اگر شما بفرمایید مولا به اکرام عالم امر کرده، و امتثالش نه فقط به اتیان متعلقش است، بلکه به اتیان متعلقش و چیز دیگری است و بدون آن حاصل نمی شود؛ این حرف عجیب و غریبی است.
اینکه مرحوم شهید صدر در یک شق، که ظاهراً مشیر به همین است، میگوید این تصویر که امتثال او بدون امتثال خود نجس نمیشود، امر تخیلیِ شاعرانه است؛ درست میگوید. چطور شد وقتی به من امر کردند این کار را انجام بده، میگویید باید با اتیان این کار و امتثال یک شئ آخری باشد؟! یعنی چه؟! وجهش چیست؟
اگر تسلم کردیم قصد قربت در متعلق نمیشود اخذ بشود، اما در اینجا چه مانعی دارد؟ خب قیدش را بیاورد. آوردن قیدش نه مانع عقلی دارد، نه مانع شرعی دارد. قیدش را بیاورید، چرا نیاوردند؟ این یک بحث موردی نیست و بحث کلی است. وقتی امر کردند به اتیان فعلی، امتثالش به اتیان خودش است. اینکه ادعا کنیم امتثالش به اتیان خودش و اتیان یک شئ دیگری است، وجهی ندارد و نامعقول است. امتثال هر چیز، به اتیان خود متعلق اوست. فقط قصد قربت چون بعضی برایش مانع عقلی شمردهاند، اگر مانع را قبول کردیم، این حرف قابل پذیرش است. اما در مورد متعلق که مانع عقلی ندارد، این حرف وجهی ندارد.
ما میخواستیم نتایج را ببینیم. اگر کسی تصویرش از امر چهارم این است که در مقام امتثال یک سبب و مسببی در کار است و امتثال امر به اکرام عالم، مسبب است از اتیان اکرام او و اکرام ولد؛ این حرف درست است که اگر شک کردیم اشتغال است ولی اصل تصویر، تصویر نامعقولی است.
اما اگر گفتیم معنای این تصویر چهارم، این نیست؛ تا بگویید نامعقول است، بلکه در ساحت تکلیف کاری انجام میدهد. ادعا مربوط به مقام تکلیف است. اگر ادعا، تعدد دال باشد؛ یعنی امر به اکرام عالم، بالالتزام امر به اکرام پسرش هم هست (این ادعا از برخی عبارتهای مرحوم آخوند پیدا میشود)، هر چند این ادعا معقولترین وجه برای تصویر چهارم در مثال اکرام عالم است، منتهی خارج از بحث است؛ چون بحث اثباتی محض است. ما در این بحثها کاری نداریم که امر به اجتناب مُلاقی از کجا به دست آمده، دلیلش چه بوده. هر چه که بوده، میخواهیم نسبتش را با اجتناب از مُلاقا تصویر کنیم. الان بحث ما این است که چه نسبتی با هم دارند. اگر امر به چیزی، به دلالت التزامی، امر به چیز دیگر باشد، نمیشود اشکال کرد. بحث اثباتی فقهی میشود. امر به اکرام عالم، آیا امر به اکرام ولدش هم هست یا نه؟ آیا وجوب اجتناب از غصب، بالالتزام وجوب اجتناب از نماءات هم هست؟ ممکن است باشد، حرف معقولی هم هست. به نظرم در این تصویر چهارم، معقولترین تصویر اثباتی هم این است که بگوییم امر به شیء، به دلالت التزامی امر به توابعش هم هست، از نماءات هست. این بهترین تصویر است ولی خلاف مفروض بحث است.
اگر سعه بگیریم، بگوییم توسعه است، نه بحث دلالت است، همان امر به اکرام عالم توسعه پیدا میکند و توسعه هم دو گونه است؛ یک گونه توسعهای که اجزایش قابل تفکیک نیست. اگر این است، مثل عجین شدن دو آب با هم است. اگر اینطور باشد، علی الظاهر باز هم اشتغال میشود، کما اینکه در بحث سرایت گفتیم؛ چون یک حکم شخصی است، قابل تفکیک هم نیست، نمیشود اقل و اکثری کرد. عجین شدن، هم وحدت شخصی است و هم اینکه قابل تفکیک نیست. بنابراین مثل آن بحث سرایتی که گفتیم، علی الظاهر اشتغال است. چرا؟ چون همان حکم وجوب اجتناب به ملاقا است که حکم اجتناب از مُلاقی هم هست، چیز دیگری نیست. مثل آبی که نجس بود، خودش یک دفعه گسترش پیدا کند، مثل اینکه یخ میزند حجمش بیشتر میشود. این عجین شدن، لازمهاش این است. یک حکم دیگر ندارد، بر آن حجم مازاد، حکم جدیدی نمیآید. همان حکم اجتناب از نجس اصلی در مُلاقا بوده، متعلق او سعه پیدا کرده. فلذا اگر علم اجمالی داریم یکی از این مُلاقا و طرف، نجس است و تنجیز میشود، وقتی شک میکنیم گسترش پیدا کرده یا نه، واضح است که این شک، شک در اشتغال میشود. یعنی همان منجز، آیا وسیعتر شده یا نه؟ اگر شما اجتناب نکنید از آن مازادی که مشکوک است، محتمل الانطباقِ همان تکلیف منجز است، تکلیف دیگری نیست. پس اینجا هم باید مجرای احتیاط و اشتغال باشد.
منتهی این فرض هم واقعاً خلاف واقع است. در دو آب، عجین شدن درست است ولی در مُلاقیها اینطور است؟! دست من به یک نجسی بخورد، بعد دست من جدا میشود، آن نجس هم طرف خودش است. میفرمایید با هم عجین شدهاند؟ به لحاظ اعتبار شارع هم همینطور است. اگر شارع اعتبار وحدت بکند (که واقعاً از ادله، این پیدا نیست) چه کسی میگوید این وحدت عجینی است؟ چون یک وحدت دیگری هم داریم که الان میگوییم. اینکه بگوید من اینها را اعتبار وحدت کردم که یکیاند، منحصراً به معنای وحدت عجینی نیست؛ چراکه در باب مرکبات اعتباری مثل صلات هم اعتبار «یک» میکنیم. میگوید یک مرکب است، یک شیء است، یک ماهیت است. ولی وحدت اقل و اکثری است. حتی در اعتبار وحدت شخصی، لازم نیست از سنخ عجین بودن دو طرف باشد که با هم وحدت پیدا میکنند. مرکبات اعتباری مثل اقل و اکثر میشود. پس اینکه ما ادعا کنیم در مُلاقی و مُلاقا، یک شیء میشوند به نحو عجین شدن، مخلوط شدن، واقعاً یک فرض دور از ذهن است و خلاف واقع است و چنین چیزهایی نداریم. این همان تخیل شاعرانهای است که شهید صدر در مسئله دیگرش فرمود.
بنابراین یک فرض باقی میماند که توسعه بگیریم، وحدت شخصی حکم بگیریم ولی مثل اقل و اکثر بشود. این معقولتر از بقیه است؛ یعنی ما اینطور بگوییم که امر به اجتناب از غصب، روی نمائات گسترش پیدا میکند. گویی نمائات هم بخشی از همین غصب است مثل اقل و اکثر. باز این معقولتر است. این هم یک فرض است. اگر این باشد، حداکثر میشود مثل اقل و اکثر ارتباطی. اگر شما شک هم بکنید، قاعدتاً باید برائت جاری کنید، وجهی برای اشتغال نیست.
✳️نتیجهگیری از تحلیلها: اشتغال یا برائت؟
پس ماحصل بحث این شد: این فرضی که معمولاً خیلی تمیز و زیبا ترسیم میکنند، وقتی شما تحلیل میکنید، یک داستانی است. اینکه اکرام عالم به اکرام ولد عالم است، اول بفهمیم منحصر در مقام امتثال است یا ناشی از یک توسعهای است در مقام تکلیف؟ باید اول بفهمیم توسعه یعنی چه؟ یعنی در مقام دال به دلالت التزامی که از بحث خارج است. یا سعۀ شخصیِ خود حکم است؛ سعه شخصی هم به نحو تفکیکپذیر است یا غیر تفکیکپذیر، همه اینها باید حساب بشود.
به نظر ما، لازمه ثبوتی دو مورد، اشتغال است، منتهی فرضهای خلاف واقع بلکه غیرعقلایی است. عجین شدن دست من با مُلاقا مثل دو مایع، واقعاً تخیل شعری است و آن فرضی که شاید معقولتر باشد، اینکه اقل و اکثر بشود، بگوییم شارع یا عقلا اعتبار وحدت کرده/اند، چه چیزی را «واحد» اعتبار میکنند؟ اجتناب از غصب را و اجتناب از نمائات و منافعش را یک اجتناب حساب کردهاند. آن وقت بگوییم که این میشود اقل و اکثر، میشود برائت، دیگر اشتغال نیست. پس اینکه در این شق، مرحوم اصفهانی میفرماید اشتغال (که بیشتر عبارتش با مقام امتثال میسازد) به نظر ما ثبوتاً فرمایش ایشان درست است ولی واقعاً یک فرض خلاف واقع و غیرمعقولی است.
سؤال: آیا اکرام عالم در آن اقل و اکثر تصویر میشود؟
پاسخ: این گسترش است. میگوییم اکرام عالم گسترش پیدا میکند روی اکرام ولد عالم. به طوری که ولد عالم چون بخشی از عالم است، اکرام او بخشی از اکرام عالم است. اینطور باید بگوییم. کسی میخواهد تصویر کند اقل و اکثر را، اینطور باید بگوید. چون ولد عالم بخشی از عالم است، اکرام ولد عالم بخشی از اکرام عالم است، میشود اقل و اکثر. اما اگر آمدیم یک جوری مزج شدند متعلق المتعلقها که اکرامهایشان قابل تفکیک نیست، مثل اجتنابهای از مُلاقی و مُلاقا در جایی که متعلق المتعلقهایشان که ماء است، مزج میشود، اجتنابهایشان قابل تفکیک از هم نیست.
سؤال: همه جا همینطور قائل هستید؟
پاسخ:نه، من که بحث اثباتی نکردم.
تصویری که الان داریم میکنیم این است که ما میخواهیم اکرام ولد عالم، اکثر باشد نسبت به اکرام عالم، ولی قابل تفکیک باشد. باید قابل تفکیک باشد. اگر مزج باشد، میشود اکرام هر دو را متعدد ببینید؟ نمیشود. مثل آبی که با هم مزج شده، میشود اجتناب هر دو را متعدد ببینید؟ نمیشود. یک اجتناب شخصی که متعلقش قابل تفکیک هم نیست.
عرض بنده این است که این مثالی که ابتدائاً اینقدر روشن میآید، وقتی شما روی آن تحلیل میگذارید، خیلی چیزهای مختلف از آن در میآید که الان چه میخواستند بگویند. آنهایی که میگویند اکرام عالم به اکرام ولد عالم است، در مقام تکلیف دارند میگویند؟ در مقام امتثال میگویند؟ عبارتهای مرحوم اصفهانی بیشتر با امتثال میسازد. آن وقت نتیجهاش چیست؟ اگر این باشد، اشتغال است. ولی حرف خلاف واقعی است، بلکه حرف نامعقولی است. امر کرده اند به این فعل، میگویید امتثال امر به این است که این فعل را بیاورم به علاوه یک کار دیگر هم بکنم. این یعنی چه؟ روی این فکر کنید. الحمدلله رب العالمین.
بدون نظر